سكانس هفتاد و شش: مهر سکوت با دل بی آرزو خوش است!
هر اتفاقی فراز و نشیب های خودش را دارد. خیلی پیش می آمد، اتفاقات دوران درمان مادر را مرور کنم. حس خوبی داشتم. از هیچ کس ناراحتی و شکایتی به دل نداشتم. از هیچ کس توقعی نداشتم. اصلا ناراضی نبودم. در این مواقع هیچ وقت زبانم نتوانست بگوید: «کاش این اتفاق نیفتاده بود» . گفتنش منصفانه نبود. فقط از یک چیز به شدت دلگیر بودم. وقتی موشکافی می کردم درک می کردم، به شدت تسلیمش بوده ام. زورم به او نرسیده بود. برای داشتنش تمرین کرده بودم و حالا می فهمیدم جاهایی بوده است که شکست خورده ام و «سکوتم» فریب بوده است تا حُسن.
نه اینکه سکوت کمک نکرده بود در ایجاد فرصت بیشتر برای رفتارهای سنجیده تر، نه اینکه سکوت راه را بر خیلی جدل هایی که برکت را از بین می برد نبسته باشد، مانع خیلی گناهان زبانی نشده باشد. نه اینکه سکوت در حفظ ضرورت ها کمک نکرده بود، نه اینکه خیلی احساسات و هیجانات را کنترل و پوشش نداده بود. نه اینکه تحمل برخی مشکلات را ساده تر نکرده بود نه، برخی مواقع سکوت حساب شده نبود. از سر ضعف بود.
این را وقتی خوب لمس کردم که از دوستی شنیدم در برخی کشورها در بیمارستان حریم ها کاملا حفظ می شود. حسرت می خورد که چرا ایران این طور نیست. حرف از زایمانش بود. فهیمه خیلی اهل رعایت است. از آن دوست هایی که هیچ وقت از او غیبت و هیچ نوع گناه زبانی حتی نشنیده ام. بچه هایش بزرگند. گفت ماه های آخر بارداری چندین بیمارستان را زیر پا گذاشته اند. شاید یک اتاق عمل برای زایمان پیدا کنند که همه پرسنلش خانم باشند. آخرش رسیده به یک بیمارستان خصوصی در تهران که قبول کرده اند شرایط را مناسب حالش فراهم کنند. فهیمه احکام و ضرورت ها و عدم ممانعت ها را می شناسد ولی می گفت در برخی رشته ها و خدمات به اندازه کافی نیروی خانم داریم که خیلی جاها دست و پای ضرورت بسته است. می گفت باور کن شدنی است. از شنیدن آنژیوگرافی که مادر برایم تعریف کرده بود خیلی غصه خورد و گفت: چرا به پزشک پیشنهاد نداده ام که صیغه چند ساعته باشم که مادر به عنوان مادر زن محرم باشد و همه لمس ها بدون مانع؟ کم مانده بود سکته کنم. توی ذهنم بد و بیراهش گفتم. متعصبش خواندم. «چه ضرورتی دارد؟ حالا مثلا یک خانم 60 ساله چه جای ضرورت برای این رعایت ها؟ اصلا کدام پزشکی در این دوره و زمانه این حد رعایت را باور می کند؟» همین که خواستم حرفی بزنم؛ ادامه داد مجبور شده اند برای عمل جراحی دختر 10-12 ساله اش به پزشک این پیشنهاد را بدهند و این کار انجام شده است. سکوت کردم.
از مقاومت فهیمه در حفظ حریم ها، از تلاش هایش، از حسرت ها و ناراحتی هایش نسبت به اوضاع، چند روز فقط مات بودم. با خودم می گفتم: «فهیمه می فهمد لمس غیر شرعی و عدم حریم ها چه بر سر نورانیت درون می آورد. چرا باید در کشور شیعه نشین مجبور به چنین راه حل هایی باشیم؟ چطور است که بیمارستان های ما ادعا دارند حفظ حریم ها ممکن نیست؟ یعنی ما پرستار و پزشک شیعه تربیت می کنیم که به ساده ترین احکام خودش آشنا نیست؟ نه این طور نیست. خیلی هاشان به حدی بزرگند که رسیدن به کمالاتشان را در خواب هم نمی شود دید. به شدت اهل رعایتند و کاملا مشخص است که به خیلی اصول پایبندهستند. جاهایی که رعایت نمی شود ضرورت ها را می شناسند. از طرف قانون و بالادست معذورند و انجام وظیفه در قانون بر عقایدشان مقدم بوده است. قسم خورده اند. جراح و فوق تخصص در برخی بیماری ها از جنس مونث کمتر داریم. چرا در زنان و زایمان هم جنس ها رعایت نمی کنند؟ چرا در سونوگرافی، آنژیوگرافی و آندوسکوپی و کلونوسکوپی این قدر نیروی پزشک خانم کم است؟ این همه پزشک بر اساس نیاز تربیت نمی شوند؟ یا اینها را نیاز نمی دانند؟ توانایی ندارند؟ چرا رفته اند این رشته اگر نمی توانند؟ اصلا چرا حمایت نمی کنند از استعدادهای بزرگ برای روش هایی با حیاتر؟ 50 سال پیش هم فکر می کردند تنها راه مشکل قلبی مردن است حالا پیوند قلب انجام می شود. اصلا چرا این قدر بیماری؟ چرا مرتب بیمارستان و دکتر و دارو زیاد می شود؟ مرکز پژوهشی با کارشناسان مختلف داریم ببینند علت چیست؟ به نظرم موفقترین نهاد کشوری دارو و درمان است ولی فعالیتشان شبیه همان ارگان کشوری است که راهکارهای سالانه شان را می گفت؛ اضافه کردن چند دستگاه بالگرد، چندین امبولانس، چندین بیمارستان صحرایی. این هم شد حرف؟ جاده ها را اصلاح کنید. ایمنی وسایل نقلیه را افزایش دهید. راننده مست و خمار رادرمان کنید. فشار کاری راننده پاک را کم کنید. سردخانه می سازید برای جوانان های مردم؟ کارت اهدای عضو می گذارید توی جیبشان؟ » .
این فقط یک طرف قضیه بود. از بُعد دیگر به چالش افتادن باورهایم، بیچاره ام کرده بود. من هم به اندازه فهیمه از این عدم حفظ حریم ها در دوره درمان ناراحت بودم ولی هیچ کجا اعتراضی نکردم. باور داشتم بیش از ما اهل رعایتند. طبق احکام اسلامی موقع ضرورت اشکالی نداشت. فقط ناراحت استرسی که به بیمار وارد می شود بودم. مخصوصا در برهنگی ها. پوشیدگی یک ویژگی فطری است و خلاف آن برای همه استرس زا و ناراحت کننده است. دوست داشتم راه حل های مناسبتری پیدا شود. می دانستم در شرایط بیمار و بیماری بین بیمار و پرسنل بیمارستان اعم از خدمه تا پزشک فوق تخصص اصلا جنسیت و این قبیل حرف ها مطرح نیست. آنها هم انسانند. شریفتر از ما. هدفشان چیزی جز کمک به بیمار ما نیست. آنها هم از دیدن رنج مردم خوشحال نیستند. ولی دوست داشتم فضای مساعد برای گناه وجود نداشته باشد. یک پزشک و پرستار خانم در یک محیط بی دغدغه تر و امن تر فعالیت کند. بیمار کمتر استرس داشته باشد. محیط سالمتر، نظر خدا را در پی دارد. شاید بیماری ها هم کمتر می شد. دوست داشتم زحمات چندین ساله پزشکان و پرسنل مرد و زن با هوسی حتی در حد غرور و… بی ارزش نشود. آرزو داشتم همه آنها که اهل رعایتند و خدا شناس، کارشان به جایی برسد که لایق خدمت در حکومت ظهور باشند و این شدنی بود، هر چند ساده نبود. اما نه با سکوت! لعنت به این سکوت
خدایا شکر برای وجود پرسنل متعهدی که اهل رعایتند. اهل معامله با تو. آنهایی که به جای سازش با شرایط برای اصلاحش طبق رضایت تو تلاش کردند.
نوشته شده توسط مدیر وبلاگ/ 22 اردیبهشت 1398
فرم در حال بارگذاری ...