سكانس هفتاد و نه: آی آدم ها چه می کنید؟!
وقتی یکی از اعضای خانواده بیمار می شود. خانواده چالش های زیادی را تجربه می کند، مخصوصا وقتی بیماری مزمن باشد و قرار نباشد دست و پایش را جمع کند و برود و پشت سرش را هم نگاه نکند. بیماری که جزئی از اعضای خانواده می شود و حضورش دائمی است آینه دق نباشد، خار در چشم و استخوان در گلو حتما هست. در بیماری مزمن مادر هر چند دلایل شاکر بودن فراتر بود، برای رنجیدن و اذیت شدن هم به اندازه کافی دلیل وجود داشت و نیازی به دامن زدن نداشت. حرف هایی که به درد ما دامن می زد، کم نبود. قبل از بیماری مادر فکرش را نمی کردم یک جمله حرف بتواند تا این حد موثر باشد. یک نوشته روی دیوار و سایت و گروه و کانالی، حتی بدون مشخص بودن گوینده اش بتواند اینچنین موج سواری کند. این حرف ها وقتی از فامیل و آشنا و در و همسایه ای مطرح می شد، پیدا کردن راهی برای فرار از آن سخت نبود. با خودمان می گفتیم: «از سر دلسوزی است، پیرزن است حرفی می زند منظوری ندارد، حتما تجربه تلخی داشته، زندگی اش سخت گذشته و نیش زدن عادتش شده، بلد نیست چطور بگوید قصد بدی ندارد، بی سواد است نباید خیلی اتظار داشته باشیم و… ». اما وقتی رسانه سر به سرمان می گذاشت از هر کوچه ای فرار می کردیم به بن بست می خوردیم. این کاملا طبیعی بود که برنامه ها و کانال های پزشکی و تغذیه و مرتبط با درمان برای ما پر رنگتر شود. اما تناقض هایی که می دیدیم ویرانمان می کرد. تفاوت و اختلاف نظر همیشه هست ولی تناقض حرف دیگری است. خیلی جاها روش ها در نظر ما مثل این بود که یک نقطه همزمان سیاه بود و همان نقطه همان وقت سفید. فلسفه و منطق و عقل می گوید این تناقض است و محال، ولی زندانی شدن در این بن بست محال خیلی اتفاق می افتاد.
ترسناکترین بن بستی که این وسط وجود داشت دعوای طب سنتی و طب جدید بود. فقط خدا می داند چه بر سر ما آورد. این شبکه طب سنتی را تحسین می کرد آن شبکه به دستاوردهای طب جدید افتخار می کرد. این کانال می گفت وقتی فلان گیاه هست عمل جراحی نمی خواهد. آن یکی می گفت با تاخیر چند دقیقه ای در عمل جراحی، مرگ حتمی است. این یکی قرصی که بیش از نیمی از مردم استفاده می کنند را نسل کشی شیعه می خواند و سم، آن یکی بهترین و کم ضررترین دارو برای کنترل این عارضه. این می گفت ما آمده ایم برای روشنگری و نجات جان شما، آن می گفت رد کردن روشی که در قرن بیستم تمام دنیا از آن استفاده می کنند از بی دانشی است، این یکی ابزار و تکنولوژی و آوازه غرب و شرقش را به رخمان می کشید، آن یکی با قال الباقر و قال الصادق و ادعای مجرب بودن و استفاده اش توسط ابن سینا و فلان حکیم بدنمان را می لرزاند. مگر یکی دوتا بودند؟ یکی هم این وسط نبود به ما بگوید، دعوا سر چیست؟ مگر هدف همه سلامت جامعه نیست، مگر همه تلاش نمی کنند برای سلامتی نسل شیعه و انسانیت مگر همه قسم نخورده اند برای سلامت بدن که بتواند به سلامت روح و روان و معنویت انسان ها کمک کند، پس چرا هم پیمان نیستید؟ جای حل این اختلافات جلوی چشم بیمار و خانواده و متن جامعه است؟ من عضو بیچاره خانواده بیمار به کدام یکی اعتماد کنم؟ دو سال با پزشک مادرم ارتباط داشتیم حسن نیت و تلاش و وجدان کاری ایشان تا حدی قابل ستودن است که اگر بار دیگر مادرم توسط ایشان عمل جراحی شود و خدای ناکرده اتفاقی بیفتد اعتمادم به ایشان شکسته نمی شود، تهمت پول و به خاطر پول به همه تهمت ناروایی است. پزشک مادر حتی برگه مخصوص پزشک دفترچه بیمه را جدا نمی کرد، وقتی بیمارستان می رفتیم و بین کارشان مادر را معاینه می کردند حرف از هزینه ویزیت ناراحتشان می کرد، دیده بودم منشی در مطب هزینه برخی بیماران را بر می گرداند، هزینه ویزیت کمتر از حد متعارف موقعیتشان بود، نه فقط پزشک مادر، بلکه به ندرت پزشکی دیدم که اینگونه نباشد. متقابلا پای حدیث و روایت و اعتقادات وسط بود. یقین داشتم سبک زندگی اسلامی نقش مهمی در تضمین سلامتی دارد. قبول داشتم خیلی از بیماری ها به خاطر دور شدن از سبک زندگی اسلامی است. وقتی هر دو گروه جای دفاع داشتند، امر مشتبه می شد و سرگردانی مضاعف. سوالاتی هم بود که ذهنم می ساخت و به این رنجش ها دامن می زد «هضم غذا که فقط در دهان مرحله مکانیکی آن غالب است، بقیه آن فعل و انفعالات شیمیایی و توسط آنزیم های بدن است. ماده در بدن تجزیه که شد ریز ملکول های تجویزات پزشکی سنتی و جدید چه فرقی دارد؟ اسید آمینه اسید آمینه است. اگر سرفه را فلان ماده موثره درمان می کند اینکه از چه ماده ای برسد در بدن تفاوت دارد؟ طبیعی و شیمیایی یعنی چه؟ مگر ما همه چیز را از طبیعت استخراج نمی کنیم؟ نکند بلد شده ایم از عدم چیز بیافرینیم؟ یا خودش را از طبیعت می گیریم یا مواد سازنده اش را. یعنی هیچ کس توی دنیا از خوردن گیاه و دارویی از طب سنتی آسیب ندیده است؟ یعنی هیچ پزشکی اشتباه نداشته؟ خدایا چکار کنیم؟ تو می گویی هر چه مضر است و برای بدن ضرر دارد و آسیب زدن به خودمان به هر روشی ممنوع است و گناه. ما هم خوب فهمیده ام سلامتی بهترین نعمت است و ابزاری که نبودنش رسیدن به تو را برای اکثر ما سختتر می کند، کسی هم نیست این سوالات را جواب بدهد و ما مردم عادی هم این وسط سرگردانیم. تو بگو ما باید چکار کنیم؟ این ها آزادی اندیشه است یا بازی دادن و ویران کردن مردم؟ در آزادی قرار بود هر کسی عقیده و روشش را بیان کند و دلایش را و ما همه را بشنویم و در انتخاب راه آزاد باشیم. الان آزادیم؟ اصلا در حال حاضر ما با این سردرگمی قدرت تحلیل داریم؟ خدایا این که وضع درمان و پزشکی است. «اگر دردم یکی بودی چه بودی»؟ برای تغذیه که به فروشگاه های در دسترس و مواد غذایی رایج در کشور اعتماد نکنیم و خودمان برویم قله قاف برای فلان روغن و برنج و شکر. برای لباس و کفش و مصالح ساختمانی و لوازم التحریر و نیازهای اولیه زندگی هم که هر چه خریدیم گفتند جنس چینی بی کیفیت را با قیمت بالا خریده ایم و همیشه کلاه سرمان رفته است، آن هم که از سیاست و اشتغال و آموزش و خانواده. خدایا یک انسان چقدر تحمل دارد؟ خدایا تو که ارحم الراحمینی و خیرخواه، این مردم چرا به هم رحم نمی کنند؟». چالشی که دائم از ما امید و انرژی گرفت ولی راه حلی برایش نداشتیم. عجزی به تمام معنا. چه کاری از دست ذهن و موقعیت و امکانات من ساخته بود؟ نه توانستم برایش توجیهی منطقی پیدا کنم و ذهنم را از این تشویش ها رها کنم و نه توانستم اقدامی کنم برای حل کردنش. چه می شود گفت به افرادی که با روش های مختلف، سهوی یا عمدی اعتماد مردم را به بازی می گیرند و از تحمیل استرس های مختلف بر مردم، نمی ترسند و نام خودشان را می گذارند انسان!
چه آهنگ دلنشینی است خدای قابل اعتماد، کتاب قابل اعتماد، دستورات قابل اعتماد، انسان های قابل اعتماد، حرف های قابل اعتماد، نوشته های قابل اعتماد، مهارت های قابل اعتماد، عشق های قابل اعتماد، تلاش برای تقویت و حفظ و افزایش اعتماد…اعتماد…اعتماد خدایا تو را شکر برای نعمتِ بی نظیرِ اعتماد.
نوشته شده توسط: مدیر وبلاگ/ خرداد 1398
نظر از: طوباي محبت [عضو]
راست می گید دوست عزیز. چند روز پیش یکی از حکیمان طب سنتی در تلویزیون گفتن برای پیشگیری از سرماخوردگی، کافیه روزی 21 عدد سیاهدانه رو بجوید. البته نمیخوام ایشون رو تخطئه کنم ولی مثلا بنده اگر 4 یا 5 تا سیاهدونه رو بجوم تمام دهانم زخم میشه. نمی دونم چرا برای همه نسخه یکسان می پیچن؟ و چرا با این اطمینان؟!
فرم در حال بارگذاری ...