سکانس هشتاد و چهار: آهستهتر! آرامتر! این بازیِ جان است!
عاجزانه ترین واکنشی که در طول این دوران از مادر دیدم، نه هنگام رفتن به اتاق عمل بود، نه موقع بستری در بخش ویژه و نه حتی زمانی که به زور از او امضای رضایت گرفتیم. در حساسترین و تلخترین و سخت ترین لحظات چنین عجزی در کلام و نگاه مادر ندیدم. جای بسی دلتنگی داشت که بعد از گذشت نزدیک به سه سال و پشت سر گذاشتن همه بحران ها، مادر در روبرو شدن با احتمال بیماری جدید چنین واکنشی نشان دهد.
نمی دانم سر و کله این میکروسکپی منحوس از کجا پیدا شد. چطور از چین پرش زد و بدون درگیر کردن همسایه ها پایش به قم آن هم بدون فرودگاه و جاذبه گردشگری باز شد و به جای جای ایران زمین لشکر کشی کرد. نمی دانم از جانمان چه می خواهد. فقط می دانم هر کجا قدم گذاشت ویرانی آفرید وبا نگران کردنمان برای کادر درمان و مردم آرامش از ما ربود و با به کام مرگ کشاندن عزیزانمان از سراسر کشور، خون به جای اشک از دیدگانمان جاری کرد. نفس هایمان گرفت وقتی نفس نفس زدن های مبتلایان را دیدیم و شادی دشمن. دلمان شکست وقتی با سرعت نور نماز جماعت و جمعه و زیارت و اعتکاف و کلاس و درس و صله رحم و مصافحه و باهم بودن هایمان و… را یکباره تعطیل کرد. رکود ما را وسیله ای کرد برای موج سواری دشمن. هیچ وقت عقده دلم از کفن و دفن و غسل نداشته و فاکتور گرفته شدن تلقین و همراهی و ..حاج ایران، پیرزن نورانی و مجسمه اخلاق و ایمان شهرمان و سرهنگ جوان همشهری و بقیه قربانیان، باز نمی شود. این وسط همدستان این کمک کار شیطان، با احتکار اقلام بهداشتی و جولان بر آمار و ارقام نا صحیح و جنگ روانی در رسانه ها نمک به زخممان پاشیدند.شیطان و شیطان صفت بی درد را چه جای درک دلتنگی کودکان چشم به راه والدینشان؛ و نگرانی مادران و همسران؛ و یتیم نوازی بزرگترها! انسان را چه جای منفعت طلبی با ضرر هم نوعش!
اگر نگویم که فایده هایی هم داشت، حق نگفته ام. دست خیلی ها رو شد و ذات خبیث برخی ها به خودشان اثبات شد. غبار دل ها و چشم ها کنار رفت و نعمت های مادی و معنوی دیده شد. آنها که فریاد نا امیدی سر داده بودند، دیدند به پا خواستن بزرگ دلاورانی از بین مردم که چطور برای ضد عفونی و کندن ریشه بلا دست وحدت به هم دادند و دانستند روح این ملت با همه مشکلات و کارشکنی ها و بی تدبیری ها هنوز زنده است و خداباور. آنها که آش دشمن را با نیم وجب روغن جلوه می دادند، کفگیرشان به ته دیگ خورد و روسیاه شدند. دشمن احمق ولی هنوز نفهمیده اینجا کشور «این الرجبیون» است و سلیمانی ها یعنی چه! خیلی مانده تا بفهمنداینجا کشور قطب عالم امکان است و مردم ایران در سایه عنایت الهی به دست کادر وظیفه شناس و مردم نیکوکارش خیلی زود، کرونا را شکست خواهد داد.
خلاصه بین این کشمکش ها، اوقات با هم بودن من و مادر بعد از یک بازه زمانی کوتاه، مجدد 24 ساعته شد و بازار حرف های مختلف داغ. مادر گوش به اخبار و نگران از چون و چراها و با چاشنی پر رنگ کردن صله رحم تلفنی اوقات می گذراند. من اما بی حوصلگی به شدت سر به سرم می گذاشت. برای مزاح برایش بازی خداحافظی راه انداختم و وصیت نامه بافتم:«الحمدلله دور از جان شما درد سر کفن و دفن و مراسم که نیست. قبر که نه، یک چال عمیق می خواهم و یک بیل مکانیکی و آهک که بیمارستان تقبل می کند. هر چه پول دارم مال بابا. طلاهایم مال شما. بچه هایم بروند پرورشگاه. همسرم مجاز است تا قبل از هفتم ازدواج کند. مدرک هایم را بگذارید دم کوزه آبش را بخورید. شغلم نثار هرکس که خواست. خوبی که نداشتم. جان خودتان فقط پشت سرم فحش نخوانید». بعد هم خندیدم و گفتم: «عجب وصیت نامه بی دردسریست، نیست؟ همه اقلام ناموجود است و هیچ اقدامی لازم نیست. حالا وقت مردن است.». جدی شدم و ادامه دادم: عجب عمر بی برکتی! مامان این همه سال چکار می کرده ام پس؟! دوست ندارم اینطوری دفن شوم. بعد از این همه محرومیت از همه چیز، فقط این جور مردنم مانده».
مادر ولی دعوایم کرد که به قول خودش جوانم و اصلا نباید این حرف ها را بزنم. سکوت کردم. اخبار آمار جدید را اعلام می کرد و اینکه بچه ها ناقلند و بیمار نمی شوند. گفتم: «عجب ویروس هوشمندی! از کجا می داند سلولی که در آن ساکن است، از بدن بچه است یا بزرگسال؟!». مادر یکهو نگاهم کرد و با لحن خاص و نگاهی که التماس از آن می بارید گفت: «اگر هوشش اینطوری بود که وقتی یکیمان در خانه مبتلا می شدیم و قرار بر مردن بود، همه با هم می مردیم خیلی خوب بود نه؟!». حرفش چه معنایی داشت جز: «دلبستگی و عشق مادرانه»! بی رحمانه جلوی نگاه نگرانش وصیت می بافم و او بی رحمانه عشق می ورزد.
عجب بازی غریبی است! جماعتی تست می گیرند برای تشخیص کرونا و خدا با نمایش جلوه ای از قدرتش در کرونا از ما تست می گیرد برای تشخیص وثابت شدن عشقمان به هم! راستی تست عشق شما مثبت بود یا منفی؟
نوشته شده توسط مدیر وبلاگ: 21 اسفند 1398
وبلاگ زیبایی دارید.
سعی میکنم همیشه به وبلاگتان سربزنم.
alma
نظر از: فرمانده معبر [بازدید کننده]
سلام همسنگر خداقوت و سال نو برشما هم مبارک باشه…
خوشحال میشیم.به ادرس های ما هم سربزنید ومارو ازنظرات سازنده تان درحهت اعتلای اهداف وبگاه هامون یاری نمایبد.
درصورت تمایل جهت ترویج فرهنگ ایثاروشهادت ما رو به دیگران معرفی نمایید.
ادرس های ما
Beytoshohada.blog.ir
Beytoshohada.blogfa.com
دعای شهدا بدرقه زندگیتان.
فرمانده معبرسایبری بیت الشهدا
فرم در حال بارگذاری ...