سكانس هفتاد و دو : در حقیقت چون بدیم زو خیالی هم نبود!
روزی که برای انجام آزمایشات آخرین نسخه، راهی بیمارستان استان شدیم، تمام راه نگران این بودم که ضعف و گرسنگی طولانی، مشکلی جدی برای مادر ایجاد کند. سفر با اتوبوس برای مادر قبل از مشکل قلبی هم کار دشواری بود. به همین دلیل همه مسافرت های خانوادگی ما با قطار انجام می شد. مگر مسیری که از شهرمان قطار نداشته باشد مثل مرکز استان. محرمی همراهمان نبود. قبل از هفت و نیم صبح رسیدیم ترمینال. تنها کسی که به استقبالمان آمد بارانی زمستانی، به لطافت باران های بهاری بود.
در مسیر رسیدن به بیمارستان، با تردیدم مبارزه کردم و با انگشتانی لرزان برای پزشک مادر پیامی ارسال کردم. خواهش کردم آزمایشات را اگر صلاح می بینند تکمیل کنند. کار قشنگی نبود. هم زمان مناسبی نبود. هم می فهمیدم دستور آزمایشات طبق تشخیص پزشک نوشته شده، حتما نیازی نبوده است. هم مدتی بود مزاحمت ما برای پزشک مادر بیشتر شده بود و بعد از یکی دو سال، این چون و چراها خارج از حد به نظر می رسید. ولی حضور مجدد برای مادر خیلی سخت بود. بعید می دانستم پاسخی دریافت کنم. کمتر از نیم ساعت، رسیدیم به بیمارستان، برعکس تصورم پزشک مادر با پیامی راهنمایی کردند که به منشی بخش مراجعه کنم.
برعکس همیشه، نگهبان آن روز نه بد رفتاری کرد نه بی احترامی. وقتی رفتم دفتر بخش، درب ها باز بود. امکان در زدن وجود نداشت. چند نفری حضور داشتند. ظاهرا رزیدنت بودند. رزیدنت ها نشسته بودند و آقایی ضمن تحویل کتاب هایی به آنها، در مورد کتابش توضیح می داد. برگشتم و دورتر کنار دیوار توقف کردم تا کار استاد تمام شود. چند دقیقه ای صبر کردم. خود استاد سوال کرد که کارم چیست و توضیح دادم با منشی بخش کار دارم. دعوتم کردند داخل. درس متوقف شد دفترچه را تحویل دادم و برگشتم بیرون و منتظر ماندم منشی بخش آزمایشات را طبق لیست ارسالی پزشک مادر بنویسند و مهر کنند. دفترچه بسته شده را بیرون دفتر بخش از منشی تحویل گرفتم و رفتم آزمایشگاه.
به نظر می رسید مسئول پذیرش آزمایشگاه دنبال بهانه بود برای عدم پذیرش. اول آزمایشات و داشتن و نداشتن ها را چون و چرا کرد و اینکه برویم فلان بیمارستان. بعد هم گفت یک برگه بیشتر نمی پذیرد و بین دو برگه انتخاب کنیم و یکی را آزاد حساب می کند. یا برگردیم در یک برگه بنویسیم و دفترچه را برگرداند روی سکو. سعی داشتم مادر متوجه چون و چرای پذیرش نباشد. نمی خواستم مجدد مزاحم کلاس باشم. دفترچه را گرفتم که صفحه ای را انتخاب کنم و در دست ایشان بگذارم، متوجه شدم برگه جدید آزمایشات توسط مهر پزشک دیگری، تایید شده است، با هزار اما و اگر و چون و چرای فکری، از آن صرف نظر کردم. در مورد دریافت جواب آزمایشات از طریق ایمیل یا فاکس به صورت کلی سوال کردم، کم مانده بود مسئول پذیرش جیغ بکشد و از آزمایشگاه بیرونم کند.
جز نمونه دادن برنامه دیگری نداشتیم. مادر مشکلی نداشت تا ظهر منتظر بمانیم و پزشکشان را ملاقات کنند. خواهش کردم برگردیم: «برای تحویل گرفتن نتیجه آزمایشات که مجبوریم بیاییم.در فاصله دو هفته، یکبار مزاحم پزشکتان شویم بهتر است.» برگشتیم. همه چیز بخیر گذشت.
بعد از برگشت، تصمیم گرفتم برای محک میزان دقت نسبی آزمایشات شهرمان با مقایسه نتایج، برای نوبت های بعدی، همه را از برگه ای که داشتیم تکرار کنیم. وقتی رفتیم مسئول همیشگی نبود. جوانک غریبه نگاهی کرد مکث کرد. تردید کرد و آخر سر تمام تلاشش را کرد که بدون اینکه اطرافیان متوجه شوند، با صدایی آرامتر گفت: «آزمایشات را خودتان نوشته اید؟ مهر متخصص را از کجا آورده اید؟». دلگیر شدم. ما را چه به این خیانت ها؟ بیشتر نگران ایجاد درد سر برای پزشک مادر و پزشک صاحب مهر بودم. شاید منشی بخش اشتباها مهر را زده بود. شاید مهر پزشک مادر همراهشان بوده و نخواسته اند معطل شویم. شاید نوشتن ازمایشات توسط منشی از پیام و دستور پزشک فقط برای همان بیمارستان انجام می شود و همه جزئیات و خط قرمزها را میشناسند. شاید اگر قضیه کش دار می شد بین دو دوست یا همکار اختلاف می شد. اعتمادی شکسته میشد. کامل توضیح دادم. به نظر پسرک قانع شد. بدون بی احترامی و هیچ سوال دیگری برگه دفترچه را جدا کرد. همه آنهایی که آنجا بودند همشهری بودند و آشنا.
برگشتم منزل و از طریق مشخصات مهر، در مورد صاحبش تحقیق کردم. رسیدم به مصاحبه ای. نکاتی از مصاحبه شان که برایم جالبتر بود بلند میخواندم که مادر بشنود: «یک آقای نزدیک 50 سال با یک پسر هجده ساله و دختری کوچکتر علاقمند به پزشکی. 15 سال تحصیل و اختراع و بیش از 3500 عمل قلب باز! - پس اینکه می گویند اکثر پزشکان موفق فرصت ازدواج ندارند یا زندگی خانوادگی موفقی ندارند خیلی هم صحیح نیست.- تعداد اعضای خانواده شان چند تایی از ما هم بیشتر است. پس بچه زیاد مانع پیشرفت کسی نیست. نوبتشان در خانواده مثل من است ولی من کجا و اینها کجا. همت بلند دار که مردان روزگار. این شغل و زندگی خصوصی نمی تواند از هم جدا باشد. این یعنی واقعیت گرایی و صداقت» اینجا که رسیدم مادر با تعجب پرسید: «آقای دکتر خودمان را می گویی؟ سر ظهری زده به سرت مادرجان؟ آمار آقای دکتر را از کجا در می آوری؟». «نه مادر این مشخصات صاحب مهری است که منشی بخش ازمایش را با آن مهر کرده اند. به نظر پزشک شما حداقل 4-5 سالی کوچکترند. و البته خاصتر. هیچ اطلاعاتی از ایشان در هیچ کجای فضای مجازی نیست و این یعنی نگاه درست به فضای مجازی. دیدید مسئول ازمایشگاه به ما شک کرد و ناراحت شدم و شما بیشتر ناراحت شدید؟ تحقیق کردم که سوء تفاهم برطرف شود. بنده خدا بی دلیل شک نکرده است. آزمایشات را از اینترنت چک کردم فاصله گذاری ها صحیح نیست مادر. نصف ازمایش در یک سطر است نصف دیگرش سطر بعدی. گاهی بین دو قسمت یک آزمایش فاصله افتاده است. خط هم شبیه خط پزشکان نیست. پزشک هم جراح قلب و عروق هستند ولی غالبا جراح اطفال». با این اطلاعاتی که دادم، حق با مسئول آزمایشگاه است یا ما؟ الان رفتار ایشان جای دلگیری داشته یا پر از احترام بوده است؟ سوء تفاهم و ناراحتی های ناشی از آن را باید حل کرد مادرجان و الا خانمان سوز است. بارها دیده ام برای برخی در مورد من سوء تفاهم ایجاد شده و سعی نداشته اند حل کنند. توجه نداشته اند چند نفر هم اسم وفامیل من توی شهرمان هستند. اصلا آنی که می گفته من نبوده ام. فرهنگ متفاوت، شخص متفاوت. خانواده متفاوت. اسم و فامیل مشترک، مکان های مشترک، شباهت های ظاهری، تفسیر برخی نگاه ها و رفتارها بر اساس ذهنیت های خام، ندانستن قبل و بعد یک حرف، قضاوت از یک رفتار، پیش داوری از حرف مردم کوچه و بازار، ربط و رجوع دادن های خیالی ووو همه منشا سوء تفاهم تقریبا منطقی است. و حالا که بسیاری از ارتباطات مبتنی بر متن است، بسی بیشتر. و سوء تفاهم راه حلی بهتر از تحقیق و مطرح کردن منطقی و گفتگوی محترمانه برای برطرف شدن، ندارد. مادر حق نبود که با این ناراحتی از سوء تفاهم و شنیدن تهمت در جمع، لطف پزشکتان، یاد آور خاطره ای تلخ باشد.
جواب آزمایشات ثبت شده به نام پزشک صاحب مهر را تحویل گرفتم. در آخرین ویزیت همراه بردم. تعداد آزمایشات بیشتر و تکمیلتر بود ولی به پزشک مادر نشان ندادم. چون جای اینکه سوء تفاهم ایجاد کند داشت ولی امکان مطرح شدن،گفتگو و رفع آن نبود.
خدایا شکر برای رقم خوردن اتفاقات ساده ای که تجربه های ارزشمند می سازد.
نوشته شده توسط مدیر وبلاگ: 18 اسفند 1397
فرم در حال بارگذاری ...