آخرین شنبه سال بود. چند روز بود، در شهر غریب و کیلومترها فاصله با منزل، حیران خیابان ها و بیمارستان . نه مادر رضایت می داد برای عمل جراحی، نه منطق اجازه می داد تشخیص پزشک معالج را نادیده بگیریم. کم کم راضی می شدیم که رضایت بدهیم و مادر را ببریم منزل.… بیشتر »