سکانس دوازدهم: ناخود آگاه دلم یاد تو کرد!
خیلی انتظار کشیدیم که تیم عیادت کنندگان برگردند و ببینیم اجازه ملاقات داشته اند یا خیر و وضعیت مادر چگونه بوده است. گروه آقایان مثل مرغ بال و پر شکسته برگشته بودند. هیچ کس حرفی نمی زد. بالاخره از سوالات متعدد کلافه شدند و صدایی شنیده شد. ظاهرا روز ملاقات برای بیمار آی سی یو با سایر روزها تفاوت خاصی ندارد. فقط چون روز تحویل سال بوده است از پشت شیشه و با اصرار فراوان، یکی از تیم، در حد یک دقیقه با تعویض لباس، اجازه ملاقات نزدیک با مادر داشته است. همه گفتند حال روحی مادر خوب نبود و با ما صحبت نکرد. دلم از این حرف خالی شد. چنین رفتاری از مادر سابقه نداشت.
روز عید بود و پرستار بخش آی سی یو تلفنی به ما اطلاع داده بودند که طبیعتا بیمارمان منتقل می شود به بخش و اگر همراه بیمار تا ساعت 12 حضور نداشته باشد، انتقال منتفی می شود. راه دور بود و چند ساعت بیشتر وقت نداشتیم. با زحمت فراوان رسیدیم بیمارستان. صحبت کردیم، خبر آمد که مادر با پزشک معالج همکاری ندارد و امروز هم در آی سی یو می ماند. پرستار از چون و چرای ما متعجب می شد و نمی دانست ما به چه زحمتی آمده ایم و جا و مکان نداریم و باید به چه زحمتی برگردیم و دوباره فردا روز از نو و روزی از نو.
من و برادر کوچکم هیچ، خان داداش عزیز از تهران یک روزه مرخصی گرفته بود و مستقیم چندین ساعت در راه و آمده بود ملاقات مادر. ساعت نزدیک سه بود، در فضای سبز بیرون بیمارستان نشسته بودیم و انگشت حیرت به دهان. راه حلی به ذهنمان نمی رسید؛ وسایلی مناسب اسکان در بخش، همراه آورده بودیم که مشکلمان را مضاعف کرده بود. بعد از چند ساعت التماس و صحبت و …خان داداش اجازه ورود به بیمارستان گرفت. که آیا مادر را ملاقات کند یا خیر. خیلی طول کشید تا برگشت. گفت موفق شده، چند دقیقه با مادر صحبت کند.
هر چه سوال می کردم مادر چطور بود فقط می گفت؛ وضعیت روحی مادر خوب نیست و البته بعد از عمل جراحی طبیعی است فقط باید راهی پیدا کنیم که تشدید نشود. به چشمان نگرانم خیره شد و ادامه داد، نگران نباش مادر باید کمی با خود کنار بیاید و شرایط را بپذیرد. منتقل شود بخش، با تغییر مکان هم وضعیت بهبودی قابل توجه است. محیط ای سی یو کلا محیط خشک و بی روحی است. وضعیت بیماران هم غالبا نا مناسب و همین موجب ضعف روحی می شود. هم خود بیمار تازه عمل شده و نیاز به مراقبت ویژه دارد و هم همه بیمارانی که می بیند. هم اجازه ملاقات به دلایل پزشکی ندارد. هم اینکه برای کارهای شخصی غالبا نیازمند کمک خدمه که غریبه ترند و شاید راحت نباشند. در عین حال پرستاران مشغله زیادی دارند و هم صحبتی و تغییر روحیه از دست خارج می شود و اشخاصی مخصوص این کار در سیستم بیمارستانی ایران حضور ندارند. بیمار درد زیادی دارد و دستگاه های کنترل علائم حیاتی بیشتر مانع حرکت می شوند و همین عجز در حرکت، بیمار را از نظر روحی تضعیف می کند. توضیحات منطقی بود و تا حدی آرامم کرد.
ساعت از ده گذشته بود که رسیدیم منزل، استراحت کنیم و فردا مجدد عازم بیمارستان شویم. با شناختی که از مادر داشتیم هضم حرف نزدن با پسرانش که در هر شرایطی سابقه نداشت، همکاری نداشتن با پزشک معالج، تایید روحیه ضعیف و سکوت از همه، جریمه شدن و اضافه خوردن برای بخش آی سی یو ناباورانه بود و غیر قابل پیش بینی. همیشه در هر شرایطی منجی و روحیه ساز مادر بود.چطور 72 ساعت حضور در محیطی متفاوت و هم نشینی از مادرم چنین روحیه ای رقم زده بود؟ چه معادله ساده ای بود. تغییر وضعیت و محیط و هم نشین اثری داشت به روشنی و در تعبیر دین حرکت مورچه در شب سیاه بر سنگ سیاه کاملا لمس می شد. حالا به جای «چرا مادر اینگونه شد؟» به این فکر می کردم که درست است باید برای زندگی، در انتخاب همنشین و محیط دقت کنم که اثر پذیری غیر قابل انکار است، اما آیا متقابلا وظیفه ندارم همنشین مناسبی باشم و در اصلاح محیطم کوشا و اثر گذار؟!! رفتار و اعمال نادرستم از بیماری مادر در زمینه سازی برای این اثر پذیری و اثر گذاردن بر هم نشین و محیط خطرناکتر نیست؟
نوشته شده توسط: مدیر وبلاگ 6 خرداد 1396
فرم در حال بارگذاری ...