قلب های صبور!

  • خانه
  • تماس
  • « سکانس دوازدهم: ناخود آگاه دلم یاد تو کرد!
  • سکانس دهم: راز تنهایی! »

سکانس یازدهم: بی تو ...

ارسال شده در 29ام اردیبهشت, 1396 توسط hekmat در این نیز بگذرد!

ساعت نزدیک یازده صبح و  چند ساعت تا تحویل سال باقی بود. اولین سالی بود که باید تحویل سال و تعطیلات نوروز را بدون حضور مادر تجربه می کردیم. تصمیم بر آن شد که چون روز ملاقات است و چند بار از طریق تلفن و پرستار بخش آی سی یو در 24 ساعت گذشته جویای احوال مادر بوده ایم و به هوش آمده بودند  و حال مادر مثلا خوب است، پس اجازه دیدار با بیمار را داریم، به تعداد افرادی که در ماشین سواری جا می شوند راهی بیمارستان شویم و ملاقات مادر، و تحویل سال کنار او باشیم. تعداد زیاد بود و از حاضرین حداقل به جز پدر به دلیل مشکل پا درد و عدم قدرت مسافرت طولانی و شیوه نشستن در ماشین، باید یکی دو  نفر دیگر هم قید دیدار را می زدند.

سفره را زودتر از موعد پهن کردم و اهالی منزل را دعوت به ناهار با این ذهنیت که راهی بیمارستانم و  عید است و مادر نیست، تا برگشتم حداقل گرسنه نباشند.  لباس پوشیده بودم و آذوقه راه فراهم می کردم و آب سیب و هویج های طبیعی مادر را جا سازی. موقع حرکت با نا باوری تمام، شخصی که از نامزدهای لیست نبود و خود به خود حذف کرده بودیم، از کجا خبردار شده خدا می داند،  ولی زودتر از بقیه  و به عنوان شخصی که حق طبیعی اوست، در راهرو نشسته منتظر بقیه و جمع از لباس پوشیدن من تعجب کردند!

در کمتر از چند ثانیه، جمعی متشکل از 5 آقا راهی بیمارستان شدند و آنکه به نظر قطعی بود ولی جا مانده بود، من بودم. ساعت نزدیک دو، با اینکه اهل سفره هفت سین و … نبودم برای تغییر جو خانواده و روحیه اهالی باقیمانده، سفره کوچکی تدارک دیدم از وسایل سال قبل.  

فقط من بودم و پدر. سفره ما مثل همیشه ماهی نداشت. پدر همیشه نزدیک عید مثل دوران کودکی ضمن مخالفت مادر برای دخترانش اول چند ماهی می خرید و به اعتراض مادر که حیوان بی زبان را در تنگ بی هوا می کشید، توجهی نمی کرد. این را همه می دانستند مادر توان دیدن حیوان در بند ندارد چه پرنده در قفس باشد، چه ماهی در تنگ و چه گل میان گلدان وقتی حیاط هست. تبانی ما و پدر بر علیه مادر، دیدنی بود و بیشتر شبیه یورش مغول و بیچاره مادر زورش به ما نمی رسید.

گاهی تا عید، پدر، چند بار ماهی می خرید ولی سفره ما هیچ وقت ماهی نداشت. سال های قبل تر همیشه ماهی ما می مرُد. پدر به مادر می گفت مقصر نارضایتی شماست چه اشکالی دارد بچه ها مثل همه مردم ماهی داشته باشند.  فقط سال قبل   ماهی نمرد که بحمدلله اجتماع نوه ها و توپ بازی همان،  و شکستن تنگ ماهی و جان دادن حیوان زبان بسته میان سفره قبل از تحویل سال همان. امسال هم سفره ما ماهی نداشت، نه مرده بود نه کشته شده بود، پدر امسال ماهی نخرید. چقدر جای مادر کنار این سفره بی ماهی خالی بود.

تحویل سال اعلام شد. پدر با صدای بلند جلوی من فقط برای سلامتی همه مردم دنیا و بیماران به ویژه مادر دعا کرد. بازهم جای مادر برای شنیدن دعا خالی بود. تحویل سال دو نفره امسال شیرین تر به نظر می رسید.تحول قابل لمس بود، هم در ماهی نداشتن سفره، هم در مهمان ناخوانده ای که الان  به جای من کنار مادر بود، هم دعا ی پدر، هم احوال قلب های ما.   تنگ بی ماهی به من می گفت راز برخی تحول نیافتن ها، سازش است. سازش با  رفتار نادرستی که از خودمان یا عزیزمان می پذیریم به جای آنکه به عشق فرصت دهیم ، تلاش کند برای اصلاح آن. باور کنیم بی عشق، هر توصیه به کار درست و بازداشتن از کار نادرست، تلاشی است بیهوده و رنجشی مضاعف. خلیفه خدا، شا ید تنگ ها همه  بی ماهی است اما این کجا و آن کجا!

 

نوشته شده توسط: مدیر وبلاگ29 اردیبهشت 1396

 

 

برکه کاشی بیماران قلبی تحول تحویل سال خاطرات بیماری عشق مهربانی


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

قلب های صبور!

تقدیم به همه بیماران قلبی، آنهایی که نارسایی جسم صنوبری قفسه سینه هاشان هرگز قلب های آسمانیشان را بیمار نکرد.

موضوعات

  • همه
  • این نیز بگذرد!
  • با هم بودن زيباست
  • شکرانه ها
  • گاهنامه

گرت جان در قدم ریزم هنوزت عذر می‌خواهم

که از من خدمتی ناید چنان لایق که بپسندی

آخرین مطالب

  • سکانس هشتاد و چهار: آهسته‌تر! آرام‌تر! این بازیِ جان است!
  • سكانس هشتادو سه: من چه شایسته آنم که تو را خوانم و دانم!
  • سكانس هشتادو یک: دل ما خیلی از این بی خبری سوخته است!
  • سکانس هشتاد: همای عرش کجا و کبوتر چاهی!
  • سكانس هفتاد و نه: آی آدم ها چه می کنید؟!
  • سكانس هفتاد و هشت: پُر میشود فضای دل از عطر عاشقی!
  • سكانس هفتاد و هفت: می‌روم وز سر حسرت به قفا می‌نگرم!
  • سكانس هفتاد و شش: مهر سکوت با دل بی آرزو خوش است!
  • سكانس هفتاد و پنج: زبانم در دهان باز بسته ست!
  • سكانس هفتاد و چهار: سال خرم فال نیکو مال وافر حال خوش!
  • سكانس هفتاد و سه: شنبه های بی پناهی؛ جمعه های بی قراری!
  • سكانس هفتاد و دو : در حقیقت چون بدیم زو خیالی هم نبود!
  • سكانس هفتاد و یک:از همه دست کشیدم که تو باشی همه ام!
  • سكانس هفتاد: آفتابی که بوی گندم داشت!!
  • سكانس شصت و نه: در همین جاده های ناهموار، عاشقی را خدا به ما بخشید!!

پیوند ها

  • شعر بلاگ
  • گهر عمر

جستجو

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان • تماس