گریه دارترین حرفی که در طول دوران درمان مادر با آن روبرو شدم و در پاسخش فقط خندیدم، جمله ای بود از بابا. ماه های اول بیماری مادر بود. در اوج گرمای کویری، خیلی ناباورانه، سرماخوردگی بابا را چند وقتی زمینگیر کرد. نیاز خاصی به من نداشتند ولی روحم درگیر دو… بیشتر »
کلید واژه: "مهربانی"
ثانیه ها به سختی می گذشت. پرستارها و سایر پرسنل بیمارستان یکی پس از دیگری شیفت عوض می کردند و می رفتند برای تعطیلات و من و مادر همچنان ساکن اتاقی خالی از سکنه. تنها عضو ثابت از بیمارستان، پزشک صبور و بااخلاق مادر بود که هر روز سری به بیمارش می زد. جالب… بیشتر »
ساعت نزدیک یازده صبح و چند ساعت تا تحویل سال باقی بود. اولین سالی بود که باید تحویل سال و تعطیلات نوروز را بدون حضور مادر تجربه می کردیم. تصمیم بر آن شد که چون روز ملاقات است و چند بار از طریق تلفن و پرستار بخش آی سی یو در 24 ساعت گذشته جویای احوال… بیشتر »
آمبولانس سواری تجربه جالبی نبود. حس می کردم بین زمین و آسمانیم. گهگاهی سنگ های کنار جاده ، برخورد می کرد با بدنه و شیشه مات آمبولانس. درون یک قوطی آهنی. با پرستار و مادری که دستگاه کنترل علایم حیاتی به او متصل است؛ نمی بینی کجایی و در چه حالی هستی و… بیشتر »