از همان ابتدای بیماری مادر به عنوان یک همراه دائمی، از عکس العمل اطرافیان در مورد احوالاتم، سوالات زیادی برایم مطرح می شد که جواب روشنی برای بیشتر آنها نداشتم. برخی الفاظ، القاب، رفتارها، جملات و سوالات، حسابی ذهنم را به هم می ریخت. یکی از القاب جالبی… بیشتر »
کلید واژه: "محبت"
گریه دارترین حرفی که در طول دوران درمان مادر با آن روبرو شدم و در پاسخش فقط خندیدم، جمله ای بود از بابا. ماه های اول بیماری مادر بود. در اوج گرمای کویری، خیلی ناباورانه، سرماخوردگی بابا را چند وقتی زمینگیر کرد. نیاز خاصی به من نداشتند ولی روحم درگیر دو… بیشتر »
بعد از گذشت بيش از يازده ماه، برگشتن از برخي تغييرات همچنان ممكن نبود. ليست غذاهاي ممنوعه، بلند نكردن چيزهاي سنگين، انجام ندادن كارهاي سخت، برخي داروها، اثر برش و بخيه هاي روي بدن، مراقبت بيشتر و… براي هميشه جزئي از زندگي مادر شد. تغييراتي هم بود… بیشتر »
بعد از بيماري مادر و استراحت ها و حساس شدن هايش به بوي غذا، دلگيرترين جاي منزلمان آشپزخانه بود. آشپزخانه اي كه سال ها بهترين مكان به حساب مي آمد. همانجايي كه بهترين خاطراتم با مادر رقم خورده است. بچه كه بودم وقتي مادر به كارهاي منزل رسيدگي مي كرد همراهش… بیشتر »
وقتی رسیدیم نزدیک غروب بود. ماشین که ایستاد چند سانتیمتر بیشتر با درب فاصله نداشتیم. مادر حتي نمي توانست درب ماشين را باز كند. كم مانده بود چادرش نقش زمين شود. كمك كرديم. در باز بود ولي طبق عادت هميشگي زنگ را زدم و وارد شديم. مادر با لباس بيمارستان،… بیشتر »