وقتی رسیدیم نزدیک غروب بود. ماشین که ایستاد چند سانتیمتر بیشتر با درب فاصله نداشتیم. مادر حتي نمي توانست درب ماشين را باز كند. كم مانده بود چادرش نقش زمين شود. كمك كرديم. در باز بود ولي طبق عادت هميشگي زنگ را زدم و وارد شديم. مادر با لباس بيمارستان،… بیشتر »