سكانس پنجاه و چهار: چقدر تا يكي شدن، نگاه ما كم بود!
از همان روزهاي اول بيماري مادر، چيزي كه به اندازه تقواي الهي به آن سفارش مي شد، دقت در غذاي مادر بود. حساسيت خودمان كم بود، اطرافيان هم با نسخه دادن هايشان، هر چه حساس بود را، رو سفيد كرده بودند. ظاهرا در بيماري قلبي آن قدر كه خورد و خوراك اهميت داشت، داروها موثر به نظر نمي رسيد.
كم كم خيلي از آشنايان حرف از «عمل قلب باز» نزديكانشان مي زدند. برخي دلداري مي دادند كه جاي نگراني ندارد و فلان فاميل ما 15 سال است اين عمل را انجام داده، مثل جوان بيست ساله سر حال است و سرپا. آن يكي مي گفت؛ چند ماه بگذرد مادرت از خودت جوانتر مي شود. پاي شكايت كه وسط مي آمد، همه تقريبا فقط حرف از سختي هاي كنترل غذا مي زدند و پادرد.
اوايل، سختيِ كنترلِ تغذيه بيمار را خوب درك مي كردم؛ مخصوصا هفته اول بعد از ترخيص مادر. تازه متوجه شده بودم بيمارستان ماندن چه نعمتي است براي بيمار و خانواده اش. از «نمي دانم هاي تغذيه اي و مراقبت » به تنگ آمده بودم.
تكليف خيلي غذاها توي بروشور پزشك جراح مادر، مشخص شده بود. برخي اطلاعات تغذيه اي را هم از كتابچه هديه پزشك، مطالعه كرده بودم. توصيه هاي كارشناس تغذيه هم آويزه گوشم بود. خيلي مواد غذايي را هم يادداشت مي كردم و با هزار اما و اگر و سختي از پزشك سوال مي كردم. با اين حال همين كه ظرف مخصوص غذاي مادر را مي گذاشتم روي شعله با احساس عجز عجيبي مي گفتم: «خدايا من اين ظرف را با چه ماده غذايي پر كنم كه نه شرمنده مادر باشم و نه شرمنده قلبش؟ ». بيشتر روزها محتواي ظرف، تكه اي گوشت سينه مرغ بود و برنج سفيدي كه بدون روغن و نمك طبخ شده بود. تنها طعم دهنده غذا، آلو بود يا برخي سبزيجات و غالبا هم دست نخورده راهي سطل زباله مي شد. حجم غذا مطابق سفارش كارشناس تغذيه و مواد غذايي معادل بروشور، ضعف و بي اشتهايي مادر را رقم زده بود. حق داشت، خودم هم از نگاه به غذاي مادر اشتهايم كور مي شد. دلم راضي نبود ولي راه حلي هم نداشتم، خيلي چيزها محدوديت داشت هيچ، مادر به بعضي غذاها آلرژي پيدا كرده بود. تنوع غذايي مادر نزديك صفر بود.
كم كم كار تمركز روي تغذيه به جايي رسيد كه يك روز توي مطب، پزشكِ مادر دستشان را گذاشتند روي قلبشان، خيره شدند به من و گفتند: «ببين قلبش را عمل كرده، چربي و غذاهاي چرب نبايد بخورد». بعد از آن، اين جمله پزشك هميشه همراهم بود و كمك زيادي مي كرد. تنها مانع، سوالي بود كه هرگز نپرسيدم: «مگر انرژي اضافي از مواد غذايي در بدن تبديل به چربي نمي شود؟ فكر مي كردم شايد برخي مواد غذايي پر انرژي، چون بيمار تحرك خاصي ندارد، نبايد مصرف شود. تكليف زخم ها و برش بافت ها چه مي شود؟ تغذيه در بهبود و عدم بهبود آنها اهميت ندارد؟ چربي كه وارد بدن مي شود وقتي تجزيه شد با چربي ذخيره شده در بدن، ميزان تاثيراتشان متفاوت است؟ كدام براي مادرمضرتر است؟».
يك روز يكي از اقوام صاحب نظر و داراي سمتي كليدي، مهمان ما بود. حساسيت مرا كه به تغذيه مادر ديد، شير شد و به جاي كمك به كم كردن حساسيت ها، اطلاعاتش را به رخ ما كشيد. شروع كرد: « گوشتتان فلان باشد. اين را بخوريد و اين را نخوريد. روغن ها ترا ريخته است و موجب جهش ژنتيك مي شود. ژله ها از خوك تهيه مي شود. ميوه ها سم پاشي مي شود و زودتر چيده مي شود. سبزيجات با آب تصفيه فاضلاب آبياري شده و آلوده است. مرغ ها را داروي هورموني مي دهند سرطان زاست. لبنيات همه اش شير خشك وارداتي است. شكر و قندهاي صنعتي ديابت مي آورد. عسل ها كارخانه اي است و با شكر توليد مي شود فلان جا برويد عسل طبيعي هست. آبميوه ها شيميايي است» خلاصه هر نوع خوراكي توي ايران بود را طبق گفته رسانه هاي مختلف تشريح كرد و سعي كرد نگراني ما كم نشود. حرفش كه تمام شد گفتم: «ببخشيد. من نسبت به تغذيه مادرم دقت مي كنم چون شرايطشان طبيعي نيست. دقتم در چه غذايي را بخورند و يا نخورند است و نحوه طبخ. از حرف هايتان ياد عمو يادگار افتادم. اگر قرار باشد از مسائل ساده اي مثل ناني كه در جامعه توليد مي شود، قابل اعتماد نباشد؛ تا انواع خوراكي ها؛ آلودگي صوتي و امواج و… را هم اضافه كنيم، دقيقا زندگي اجتماعي چه مفهومي دارد؟ عمل به اين حرفي كه مي زنيد، نيازمند است كه در هر خانواده اي، يك پهلوانِ كمر بسته بيكار، كفش آهني بپوشد و يك دستگاه چاپ اسكناس بگذارد توي كوله پشتي اش و برود دنبال غذاي سالم. براي همه ساكنان سرزمينم اين مقدور است؟ پس دقيقا شبكه بهداشت و توليد كنندگان كشور و مسئولين و دولت چه كاره اند؟ زندگي اجتماعي يعني هرگروهي مسئوليت كاري را بر عهده مي گيرند. حس نمي كنيد با اين حرف ها آدم ناخودآگاه مي گويد: «عمو يادگار نميري تو غار؟». از نگاه عاقل اندر سفيهش دلم نشكست ولي از طرز تفكرش مدت ها دلم، از اينكه مسئوليت مهمي داشت، براي زير دستانش گرفته بود : «خدايا شكر براي نگاه هايي كه مي فهمند همه جاي ايران سراي ماست و تغذيه درست و سلامتي حق همه كوچك و بزرگ اين سرزمين است نه فقط گروهي خاص. حق همه كساني كه قرار است دولت ظهور را بسازند و به مولايشان علي عليه السلام اتكا مي كنند. همان هايي كه مي فهمند هر كجاي جامعه اسلامي با در نظر داشتن خدا، خالصانه و عاشقانه خدمت كنند، اجرشان كمتر از شهيد نيست. آنها كه حواسشان هست، كسي كه در سايه امنيت حكومت اسلامي و در لباس اسلام به جامعه اسلامي خيانت مي كند، مولايش معاويه است».
نوشته شده توسط: مدیر وبلاگ 24 خرداد 1397
نظر از: صهباء [بازدید کننده]
البته بی راه نگفته اون دوستتون.اما شما هم خوب جوابشُ دادین.دلمان خنک گردید :))
«کاسه های داغ تر از آشَ» ند بعضی ها!!
نظر از: حسنا [عضو]
نظر از: سیمین [بازدید کننده]
تبادل لینک لطفا
http//:siminbano.blogfa.com
نظر از: یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ [عضو]
سلام دوستم…
این زمینه ای که متنتون داره رو اگه عوض کنید بهتره..
چون متن رو به سختی میشه خوند..
البته به نظر من..
ان شاء الله عاقبت به خیری
فرم در حال بارگذاری ...