قلب های صبور!

  • خانه
  • تماس
  • « سکانس بیست و دو: اگر دل دلیل است ما آورده ایم...
  • سکانس بیستم: ما را غم تو برد به سودا، تو را که برد؟!!! »

سکانس بیست و یک: در فکر فرو می روم از من چه دیده ای؟!!

ارسال شده در 1ام آذر, 1396 توسط hekmat در این نیز بگذرد!

دومین جمعه ای بود که مهمان بیمارستان بودیم و اولین جمعه و روز ملاقات بعد از ورود مادر به بخش.

به دلیل دوری راه و تعطیلات عید و شرایط، انتظار مهمان و ملاقاتی نمی رفت. با این وجود با شناختی که از مادر داشتم، نزدیک زمان ملاقات، محض احتیاط، سری به فروشگاه بیمارستان زدم و یک جعبه بیسکوییت و چای نپتون اضافی خریدم و آب فلاسک را عوض کردم.

اولین لیوان آب جوش را برای خودم ریختم و جلوی چشم مادر چند بیسکوییت و چای خوردم که متوجه احتیاطم نشوند و از امید واهی دادن و نداشتن ملاقاتی با احساسشان بازی نکرده باشم.

چند بار کمک کردم و از تخت پایین آمدند و چند قدم راه رفتند. به نظر حال مادر بهتر بود.

از صبح خیلی ها تماس گرفته بودند. اجازه دادم برخی ها با مادر چند کلمه صحبت کنند. درک تغییر روحیه مادر از ارتباط گیری کلامی با عزیزانش کار سختی نبود. برای برخی ها هم بهانه می آوردم و اجازه صحبت با مادر را نمی دادم.  مادر گاهی اعتراض می کردند که موجب اختلاف خواهد شد و تفاوت قائل نشوم. نمی دانست این تبعیض به خاطر او است و اگر گوشی روی آیفون بود کمترین حالت ممکن برگشت به آی سی یو خواهد بود. به نام احوالپرسی چه گوشه کنایه هایی که نمی زدند. به هیچ چیز رحم نمی کردند از جایگزین نشدن خواهرم با من در بیمارستان، تا ارتباط دادن ازدواج نکردنم با شرایط مادر، آسمان را به زمین بافتند و با هوس زبان، خودشان را از چشم خدا انداختند.

چند دقیقه که از ساعت ملاقات گذشت، حضور جمعی از خانواده و اقوام مادر را شگفت زده کرد. بین مهربانان، یکی از عزیزان مادر بود که دیدنش بعد از شاید قریب یک سال برای مادر، زیباتر ولی شکننده تر بود. هنوز مهمانان چای را نخورده بودند حال مادر دگرگون شد.  همه بی اندازه ترسیدند و نگران شدند. پرستار توجهی نکرد. پزشک حضور نداشتند. از مهمانان خواستم اتاق را چند دقیقه ترک کنند. اکسیژن را وصل کردم و فقط به چشمانش نگاه کردم. تظاهر به خوشحالی و بی تفاوت بودن برای روحیه دادن به مادر کار سختی نبود، ولی کار من نبود. خوب می دانستم مادر را همدردی زنده نگه می دارد نه تظاهر به رفتاری که در شخصیتم نیست.

کم کم همه چیز آرام شد. صدای خنده و حرف بالا گرفت تا جایی که پرستار چند بار تذکر داد. مهمان عزیز صحبتی نمی کرد ولی همه توجه مادر به او بود. اشتیاق را از نگاهش می خواندم. خوش به حال آنهایی که قلب و نگاهشان به اندازه قلب مادر ونگاه مهمانش هماهنگ است. همان هایی که در ملاقاتشان، دل ها به استقبال می آیند و زبان ها سکوت می کنند و وای به حال آنهایی که زبان ها به استقبالشان می آیند و دل ها دعا می کنند  نگاهش را فراموش کنند.

نوشته شده توسط: مدیر وبلاگ 1 آذر 1396

اشتیاق دیدار تقدیم به بیماران قلبی محبت ملاقات کنترل زبان


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

قلب های صبور!

تقدیم به همه بیماران قلبی، آنهایی که نارسایی جسم صنوبری قفسه سینه هاشان هرگز قلب های آسمانیشان را بیمار نکرد.

موضوعات

  • همه
  • این نیز بگذرد!
  • با هم بودن زيباست
  • شکرانه ها
  • گاهنامه

گرت جان در قدم ریزم هنوزت عذر می‌خواهم

که از من خدمتی ناید چنان لایق که بپسندی

آخرین مطالب

  • سکانس هشتاد و چهار: آهسته‌تر! آرام‌تر! این بازیِ جان است!
  • سكانس هشتادو سه: من چه شایسته آنم که تو را خوانم و دانم!
  • سكانس هشتادو یک: دل ما خیلی از این بی خبری سوخته است!
  • سکانس هشتاد: همای عرش کجا و کبوتر چاهی!
  • سكانس هفتاد و نه: آی آدم ها چه می کنید؟!
  • سكانس هفتاد و هشت: پُر میشود فضای دل از عطر عاشقی!
  • سكانس هفتاد و هفت: می‌روم وز سر حسرت به قفا می‌نگرم!
  • سكانس هفتاد و شش: مهر سکوت با دل بی آرزو خوش است!
  • سكانس هفتاد و پنج: زبانم در دهان باز بسته ست!
  • سكانس هفتاد و چهار: سال خرم فال نیکو مال وافر حال خوش!
  • سكانس هفتاد و سه: شنبه های بی پناهی؛ جمعه های بی قراری!
  • سكانس هفتاد و دو : در حقیقت چون بدیم زو خیالی هم نبود!
  • سكانس هفتاد و یک:از همه دست کشیدم که تو باشی همه ام!
  • سكانس هفتاد: آفتابی که بوی گندم داشت!!
  • سكانس شصت و نه: در همین جاده های ناهموار، عاشقی را خدا به ما بخشید!!

پیوند ها

  • شعر بلاگ
  • گهر عمر

جستجو

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان • تماس