وقتی با موافقت پزشک مادر، حضور مادر در بخش جراحی را، یک روز تمدید کردم، فکر و ذهنم تا حدود زیادی به هم ریخت. شب آخر نشستم سرتخت و مثل فرشته نکیر و منکر خودم را بازجویی کردم. مرور ثانیه هایی که گذشته بود، شب اول قبری رقم زد. آن شب هر طور حساب می کردی،… بیشتر »
کلید واژه: "مشکلات"
يكي از تجربه هاي خاص بيمارستان، روبرو شدن با احساساتي ناشناخته بود. اسم اولين حس نو ظهور را گذاشته بودم «بچگي هاي قلب». با اينكه جنسم از سكوت است، برخي اوقات توي بيمارستان دلم هوايي مي شد براي يك هم زبان. يكي كه مي شد حسابي با هم حرف بزنيم. يك نفر آشنا… بیشتر »