سكانس سي و يك: آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست!
تقريبا از همان لحظه ورود مادر به منزل، عيادت ها شروع شده بود. از خانواده و همسايه و فاميل تا دوست و غريب و آشنا يكي پس از ديگري با دهان باز و متعجب از مادر احوالپرسي مي كردند و پيامشان را به گوشم زمزمه. از ديدن برخي ها تعجب مي كرديم، از ديدن خيلي ها شگفت زده شديم ، براي ديدن برخي ها فقط انتظار كشيديم. از ديدن برخي هم حديث صبر خوانديم و خودمان را دلداري داديم.
بيماري مادر بيش از سه روز بود و چشم درد نبود كه كسي از عيادت نيامدن معاف باشد؛ ولي آرزو مي كردم كاش برخي ها چند روز ديرتر رد تكليف كرده بودند. نه اينكه منتظرشان نباشيم، يا زمان توقفشان خارج از تحمل مادر باشد، نه، فقط به دلايلي از جمله عادت عقرب گونه شان، نرنجيدن ممكن نبود.
ديدن هديه هايي مثل آب انار طبيعي و تخم بلدرچين و برخي محصولات خانگي، بين سيلي از آب ميوه هاي صنعتي و كمپوت هاي مختلف، جالب بود. گاهي براي مزاح به مادر مي گفتم: «خوب شد اسلام توي كتاب هاست و كسي سيب و به و عطر و عود هديه نمي آورد و الا چه مي كردم با اين همه ميوه و عطر. حداقل اين ها تاريخ مصرف دارد. مي توانم چند ماهي افتخار بدهم و همه را نوش جان كنم. شايد هم آب ميوه هايش را چون دوست ندارم بفروشم و پولي به جيب بزنم. به هر حال همه براي شما ميوه ممنوعه است و پرستار چاره اي جز اين ندارد».
عيادت ها چند هفته بيشتر رونق نداشت. خيلي چيزها ديديم و شنيديم. برخي ها سعي كردند به من بفهمانند كه مادرم، خواهرم را از من بيشتر دوست دارد، حتي اگر شبانه روز كنارش باشم و پرستاري كنم. من از اين حقيقت و شيطنت بچه گانه فقط خنديدم. برخي ها شكسته شدن مادرم را به رويش آوردند. برخي ها سعي كردند با سين جين هايشان، هزينه هاي بيمارستان و ميزان سرمايه ها و گنج هاي ما را محك بزنند. برخي ها علت شناسي كردند و نگراني آينده فرزندان و… را عامل اصلي بیماری دانستند. برخي ها تحسينم كردند و دعاي فرشته بودن و مستجاب بودن دعاي بيمار را يادآوري كردند. برخی هم پاداش خدمت به بيمار را، وقتي مادر باشد و از سادات هم باشد، مضاعف دانستند و عاقبت به خير شدنم را تضميني و يقيني قلمداد كردند. كارفرما بعد از 5 فصل، پشتيباني سامانه شان با حقوقي ناگفتني بعد از تقريبا 25 سال تحصيل، از دو هفته غيبت تعطيلات عيد، بي رحمانه از امكان ادامه همكاري سوال كرد. شادي برخي از رنجم را، در برق نگاه هايشان خواندم. خيلي ها در چشم هايم خيره شدند و مرا عامل بيماري مادرم دانستند. ظاهرا از طرف خدا مامور بودند و حكم آورده بودند كه، همراهي با مادرم هيچ ارزشي ندارد، وقتي تن به هر ازدواجي نداده ام. به فرض كه عفت و حيا و تلاش براي انتخاب عاقلانه و زندگي كردني كه ثمره اش فرزنداني كه هنرشان مردم آزاري نيست، جرم باشد، عزيز من پيش نگاه شكسته بيمار جاي اين حرف ها نيست. حيف نيست موقعيتي كه در رحمت خدا غوطه وري، هفتاد هزار فرشته طلب استغفار و رحمت براي تو وظيفه شان است و دعايت مستجاب است، فريب مي خوري و بسنده مي كني به شكستن حرم الهي؟!!
نوشته شده توسط: مدیر وبلاگ 1 بهمن 1396
صفحات: 1· 2
فرم در حال بارگذاری ...