قلب های صبور!

  • خانه
  • تماس
  • « سكانس پنجاه و سه: هر شبی قافلهٔ وصل ز من دورترست!
  • سكانس پنجاه و یک: بیا تا جهان را تلاوت کنیم! »

سكانس پنجاه و دو: عاشق از خویش کجا رد و اثر می خواهد!

ارسال شده در 26ام اردیبهشت, 1397 توسط hekmat در شکرانه ها

روزهاي بيمارستاني، ثانيه هايش هم به سختي مي گذشت. محيطي، ناخودآگاه سنگين و سرد. انگار يكي با تفنگ بالاي سر مريض و همراهش ايستاده بود و تلقين مي كرد:«برَنج، ناراحت باش، اينجا آخر دنياست». هر كجاي زمينش كه قدم مي زدم انگار، پايه و اساسش را بر دلتنگي گذاشته بودند، دلم بي قراري مي كرد. لبخند و حوصله و انگيزه و فعاليت مخصوص پرسنل بود. تا آن روز خودم را اين چنين تسليم شرايط و بي دست و پا نديده بودم. خيلي دلم مي خواست مي توانستم براي بيماران و همراهشان كاري اساسي و مهم انجام دهم. تنها نقطه اميدم آدرس سايت روي ديوار بود.

گاهي نگاهش مي كردم و مي گفتم: «مامان كاش اينترنت داشتيم مي ديديم سايت بيمارستان چطور سايتي است. خدماتي است؟ پرسنلي؟ براي بيماران هم تدبيري دارد يا نه؟». مادرم بي حوصله مي گفت: « اينجا هم دست از سايت بر نمي داري. هر طور مي خواهد باشد. به ما چه ربطي دارد؟». من هم از دغدغه دروني جبهه مي گرفتم و مي گفتم: «خيلي هم به ما ربط دارد. اولا «امر به معروف و نهي از منكر» اسلام، يعني «به من چه و به تو چه» ممنوع. دوما الان ما جزء خانواده بيمارستان محسوب مي شويم. زمانه زمانه اينترنت و موبايل و سايت و كانال است. هيچ كس مثل پرسنل بيمارستان نمي فهمد بيمار و همراهش در چه شرايطي هستند. حتما نياز آنها را هم در نظر گرفته اند. فرض كنيد  يك كانال يا بخشي داشته باشند با محتواي جذاب و تدبير شده براي بيمار و همراهش. همراه كه كار خاصي ندارد. ساپورت شود، نا خود آگاه روي روحيه بيمار اثر خواهد داشت». تا مرخص شدن، دست ما از اينترنت كوتاه بود و فقط اما و اگر كرديم.

بعد از مرخص شدن مادر از بيمارستان، يك شب بعد از انجام كارهاي سامانه، دلم ياد سايت بيمارستان كرد. كاغذي كه آدرس سايت را يادداشت كرده بودم بين وسايلم پيدا نشد. نا اميد نشدم، دست به دامن استاد گوگل و در عرض چند ثانيه خيلي راحت بين صفحات سايت بيمارستان قدمي زدم. از محيط بيمارستان دلگيرتر، سايتش. آن زمان تنها خدمات ويژه بيمار و همراهش، نوبت دهي هاي اينترنتي بود كه هميشه خدا، ظرفيتش پر بود و خودش براي بيماري كه راه ديگري نداشت، آينه دق بود. براي مادر از سايت مي گفتم و اي كاش ها كه اگر قسمتي از اين سايت مال من بود، تلاش مي كردم براي آبادي دل بيمار و خانواده هايشان. حتي به ذهنم رسيد همكاري افتخاري را پيشنهاد دهم و با اجازه خانواده اين كار مضحك را هم انجام دادم.  اعتراف مي كنم مدتي  هم ايميلم را حداقل روزي يك بار چك مي كردم. با نگاه به گوشي،  انتظار جواب كشيدم. غافل از اينكه پشتيبان و مدير سايت بيمارستان به اندازه من بيكار نبودند. نزديك دو سال پشتيباني يك سامانه 7-8 هزار كاربري را به عهده داشتم ولي در هر شرايطي جز بيمارستان، اجازه ندادم جواب حتي مزاحمين هم تا 24 ساعت به تعويق بيفتد.

توفيق نداشتم كاري براي همدردي و همدلي بيماران و خانواده هاشان انجام دهم جز اين دل نوشته هاي بي دريغ. نوشته هايي كه جز به كساني كه برايم ويژه بودند، معرفي نشد و به ندرت بازخورد و عكس العملي ديدم. حتي نفهميدم موثر بود و مي توانست موثر باشد يا نه.

بعد از آن هم گهگاهي به سايت بيمارستان سري مي زدم. حتي برخي خبرها را براي مادرم مي خواندم. موفقيت هاي پزشكي كه به ما مربوط هم نبود، به همه ما حس خوبي منتقل مي كرد. براي مادر توضيح مي دادم: «اگر هنوز به اين سايت سر مي زنم، نه براي اينكه انتظار جواب مي كشم و تحولي. يا مطلب خاصي دارد و چيزي به من اضافه مي كند. سايت نديده هم نيستم. ولي اينجا را مي شود دوست داشت. اينجا را  محيط واقعيش را تا حدي لمس كرده ام، درك مي كنم آنچه مي گويد خيلي كمتر از آنچه است كه انجام مي شود. اطلاع رساني ها معقول است و بدون جزئيات بي معنا. تدبيرش را دوست دارم. هر نوع اطلاعاتي را در اختيار عموم و هر كسي قرار نمي دهد. نه مثل بعضي ها كه از تغيير عكس پروفايلشان تا هفت كشور آن طرفتر از همه جزئيات زندگي مشتركشان هم اطلاع دارند. بر خلاف خيلي سايت ها، تلاشي ندارد خدماتش را به رخ بكشد. مقايسه اين سايت و سايت برخي ارگان هاي كشور ما، مثل اين است كه هر پرستاري از تزريقات روزانه و خدماتش اطلاعيه تهيه كند و تصاويرش فضاي مجازي را پر كند. اينجا اطلاع رساني مي شود ولي كار جمعي و گروهي غالبا نمايش بيشتري دارد و فرد مطرح نيست. موفقيت هايش هم كم نيست، جراحي هاي براي اولين بار در كشور و خاور ميانه و…. نهايت اسمي نوشته اند، كسي چه مي داند تيم پزشكي كه بود و چه كرد. من اينجا كه قدم مي زنم چيزي بيش از يك شهروند عمومي دستگيرم نمي شود و خيلي راحت از عمق وجودم مي گويم: «خدايا شكر براي وجود ارگان ها و نهادهايي كه انسان هايش شبيه شهداي گمنامند. گروه هايي كه مي دانند ويژگي مردمان ظهور كه عمرهاشان را تحت ولايت و حكومت عدالت گستر عالم مي گذرانند، اين است كه «من» هايشان تبديل به «ما» شده است و خدمتشان را تو ببيني برايشان كافيست. آنها كه دنبال اين نيستند با گزارش هايشان به مردم و بالا دست ثابت كنند كوتاهي نكردند، آنهايي كه آسماني شدن برايشان از رسانه اي شدن مقدمتر است چون يقين دارند«تو مي بيني و بايد براي تو پاسخي داشت».

 

نوشته شده توسط: مدیر وبلاگ 26 اردیبهشت 1397

اخلاص تدبير دشمن شناسي رموز جامعه اسلامي سايت بيمارستان
آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(1)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
1 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)

نظر از: صهباء [بازدید کننده]

صهباء
5 stars

اتفاقا من در حال حاضر عضو کانال خانم دکتر ی هستم که حتی از نتیجه ی نمونه خون بیمارانش هم گزارش میدهد :)
به نظرم خیلی جالب است.
کمی یک تنه به قاضی نرفتید؟
من فکر میکنم ضوابط رو نمیشه نادیده گرفت.گزارش و آمار دادن.گاهی قانون است.به نظرم کمی غیر منصفانه است که با عدم خلوص اشتباه گرفته شود.
قلمت پایدار،رفیق جان :)

1397/07/14 @ 18:47


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

قلب های صبور!

تقدیم به همه بیماران قلبی، آنهایی که نارسایی جسم صنوبری قفسه سینه هاشان هرگز قلب های آسمانیشان را بیمار نکرد.

موضوعات

  • همه
  • این نیز بگذرد!
  • با هم بودن زيباست
  • شکرانه ها
  • گاهنامه

گرت جان در قدم ریزم هنوزت عذر می‌خواهم

که از من خدمتی ناید چنان لایق که بپسندی

آخرین مطالب

  • سکانس هشتاد و چهار: آهسته‌تر! آرام‌تر! این بازیِ جان است!
  • سكانس هشتادو سه: من چه شایسته آنم که تو را خوانم و دانم!
  • سكانس هشتادو یک: دل ما خیلی از این بی خبری سوخته است!
  • سکانس هشتاد: همای عرش کجا و کبوتر چاهی!
  • سكانس هفتاد و نه: آی آدم ها چه می کنید؟!
  • سكانس هفتاد و هشت: پُر میشود فضای دل از عطر عاشقی!
  • سكانس هفتاد و هفت: می‌روم وز سر حسرت به قفا می‌نگرم!
  • سكانس هفتاد و شش: مهر سکوت با دل بی آرزو خوش است!
  • سكانس هفتاد و پنج: زبانم در دهان باز بسته ست!
  • سكانس هفتاد و چهار: سال خرم فال نیکو مال وافر حال خوش!
  • سكانس هفتاد و سه: شنبه های بی پناهی؛ جمعه های بی قراری!
  • سكانس هفتاد و دو : در حقیقت چون بدیم زو خیالی هم نبود!
  • سكانس هفتاد و یک:از همه دست کشیدم که تو باشی همه ام!
  • سكانس هفتاد: آفتابی که بوی گندم داشت!!
  • سكانس شصت و نه: در همین جاده های ناهموار، عاشقی را خدا به ما بخشید!!

پیوند ها

  • شعر بلاگ
  • گهر عمر

جستجو

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان • تماس