سكانس پنجاه و نه: گرم یادآوری یا نه ، من از یادت نمی کاهم!
تا جایی که به یاد دارم و بر اساس حساب کتاب های شخصی، شهرمان خطهّ پزشک پروری است. بعضی شهرها عالم پرورند و برخی معلم پرور ولی تاریخ شهر ما پر است از پزشکان نخبه و قابل. اگر به جای چهل خانه، تا شعاع ده خانه را همسایه بدانیم هم، همسایه های پزشک پرور کم نیستند. همسایه ای داریم که از پدر معلم و مادر خانه دار، 4-5 تا پزشک متخصص تربیت شده اند. هر چه چرتکه بیندازی نمی توانی ملاک ثابتی برای پزشک شدن همشهری های ما پیدا کنی. فقط بدون تعارف اکثریت مادرهایشان خانه دار و صد در صدشان چادری و محجبه و اهل نماز و روزه و گریه برای ابا عبدالله هستند. البته ما ادعایی در پزشک نشدن مادرهای بد حجاب و کارمند نداریم. برخی هاشان پدرشان کشاورز یا کارگر محترم است، برخی هاشان پدر روضه خوان داشتند و حالا سر از کانادا و مراکز علمی آن طرف آب در آورده اند.برخی هایشان هم هفت نسلشان طبیب و طبیب زاده بوده اند.
توی کوچه پدربزرگم معدل بگیری سهم هر خانه، یک پزشک بیشتر می شود. نه فقط در شادی ها و مشکلات، در غم ها هم یاد پزشکان در شهر ما زنده است. با اینکه بچه بودم هیچ وقت کشته شدن فامیل مادربزرگم در راه بازگشت از گرفتن مدرک پزشکیش را یادم نمی رود. خدا رحمتش کند. چه مرگ تلخی بود برای همه شهر. هر چند باعث نشد بقیه برادرهای پزشکش، با این حرفه خداحافظی کنند. آن یکی همسایه همین یکی دو سال پیش ناباورانه توی بیمارستان با حضور 50 متخصص سکته کرد و داغ تخصص و خدماتش به بیماران همشهری را، به دل همه شهر گذاشت. از آنجایی که داروخانه چند قدمی منزلمان، داخل دارالشفای شهر مستقر شده است آن هم با فروشنده خانم، در تهیه داروهای مادر اگر چه چشممان به جمال پزشکان شهر روشن نمی شود، زود زود نامشان را در اطلاعیه های مختلف درب و دیوار می بینیم. تعطیلات رسمی که می شود خیلی هاشان به بهانه مسافرت و سرزدن به خانواده و اقوامشان در شهر، به بیماران شهر سری می زنند. خلاصه اینکه به جز سالی که من کنکوری بودم، هر سال شهرمان قبولی پزشکی حتما دارد و کم نیستند متخصصان و فوق تخصص های نامدار، هر چند سهم مادرم از این تاریخ پر پزشک چیزی نبود.
کوتاه سخن اینکه آخرِ کلاس، توی شهر ما یعنی پزشک شدن یا با پزشک بودن. و همه دخترهایی که همسرِ پزشک نیستند، باور دارند که خوشبخت نشدند. و ادامه تحصیل در همه رشته ها به جز پزشکی اشتباه و هدر دادن عمر تلقی می شود. اعتراف می کنم من هم از این جو بی نصیب نبوده ام و احترام خاصی برای پزشکان قائلم البته نه هر پزشکی. فقط نکته ظریف این تاریخ آن است که حتی یک متخصص توی شهر ساکن نیست و به جز انگشت شمار پزشک عمومی همه مهاجرت کرده اند. و اتفاقی رقم خورد که این نقطه پر رنگ شد و ما به ثبت این تاریخ همت گماشتیم.
روزی که مادر برای سرگیجه روی تخت میخکوب شد، در حدی حالش رو براه نبود که کاری از اورژانس هم ساخته نبود. نیاز بود پزشک، مادر را معاینه کند و بعد از کنترل علایم و توان حرکت، منتقل شود بیمارستان ولی دریغ از یک پزشک. خیلی رنجیدیم از پزشکان عمومی همشهری که حرمت موی سفید پدر را نگه نداشتند و برای بابا کلاس گذاشتند و قیافه گرفتند. خیلی اذیت شدیم که همشهری هزار طریق آشنا، قبول نکردند با ماشین خودشان تشریف فرما شوند و هزینه را دریافت کنند و معطل تاکسی تلفنی نشویم. خیلی دور از ذهن بود که خواستند اول فلان مبلغ نجومی را به حسابشان واریز کنیم و بعد از تعطیلی مطب شاید تشریف فرما می شدند. باور نکردنی بود که نسخه همکارشان را مغرضانه زیر سوال می بردند، وحشتناک بود که از بوی سیگار و دود و دم برخیشان کم مانده بود تنگی نفس بگیریم. درد دل کردیم با معتمدینی آشنا با این قشر، تاریخ درخشان پزشکی کشور را با حرف از دوپینگ و مشکل اخلاقی و پولکی بودن و زیر میزی برخی انگشت شمارها زیر سوال بردند و روحِ پزشک باورِ ما را مکدر کردند.
با سابقه روشنی که بابا دارد و یک روز غیبتش، نصف شهر را روانه منزل می کند که سراغی از سلامتیش بگیرند، هیچ کدامشان در منزل حاضر نشدند و مادر چند ساعت رنج کشید تا پزشکی از مسافرت برگشت و مادر بعد از معاینه منتقل شد به بیمارستان مرکز شهرستان. چند ماه یک پایمان توی خانه بود و یکی توی بیمارستان. چیزها دیدیم از قسم خوردگان این عرصه. این وسط نصیب ما از این تاریخ، افتخارش بود و دیگر هیچ. از نزدیک و آشنا کسی ما را همراهی نکرد. فقط پزشک مادر بود که گاهی با جواب دادن به سوالی پیامکی در طول دو کلمه همراه ما بودند و از نگرانی ما کم می شد. گاهی یک پیامشان را ده بار می خواندیم. از آنلاین بودنشان بدون هیچ ارتباطی، صبر و انرژی می گرفتیم. درک می کردیم هر قشری خوب و بد دارد. مانع از این می شد از کسی رنجیده خاطر بمانیم. بعد از آن پزشک مادر برای همیشه ضرب المثل اعضای خانواده بود. از هر کس عُجب و غروری سر می زد، یکی با جمله «اگر موقعیت آقای … را داشتی همه دنیا را به عذاب می گذاشتی» تذکر می داد. خدایا شکر که اگر مردان نخبه شهر ما خدوم غریبه ها بودند، غریبه هایی هم بودند که همراه ما شدند و لمس کردیم بین غریب و آشنا با حضور تو مرزی نیست و قلب بدون تو، با همه آشنا بودنش، غریبه است. همه آشناها، هم عاشق تو اند همه معشوقت. طوبی لهم!
نوشته شده توسط: مدیر وبلاگ 11 مهر1397
نظر از: صهباء [بازدید کننده]
سلام
خب،
چند جا دلم شکست.
از این خیلی خوشم اومد«روحِ پزشک باور».
من دعا میکنم سر و کاری با دکتر جماعت نداشته باشین .
هنرمند باور باشین :))
جان به تصویر :))
پاسخ از: hekmat [عضو]
نظر از: Mim.Es [عضو]
پاسخ از: hekmat [عضو]
سلام و احترام
تاخیر در پاسخ را عفو بفرمایید - مشکل فنی بود-
شهر که ممکن نیست. راز:) . بعضی چیزها گفته شود نوشته ها حالت شخصی و خاطراتی پیدا می کند و پیش داوری در مورد افراد و اشخاص و شهرها و… در صورتی که هدف درد دل و شخصی و… نیست. همه جملات و کلمات و عنوان و تصویر و… در جهت اهداف مد نظر انتخاب شده است.
از همدردی شما متشکرم. والدین محترمتان سلامت.
از حضور شما متشکرم.
فرم در حال بارگذاری ...