سکانس سوم: دل ها را باید شست!
چند ساعتی از بستری شدن مادر در اورژانس بیمارستان گذشته بود. یک ساعت نبود که با خواهرم جا به جا شده بودیم. بعد از اینکه نمازم را خواندم و برگشتم به سالن انتظار نگهبانی، هنوز روی صندلی فرود نیامده بودم، شماره خواهرم روی گوشی نقش بست و گفت مادر را بردند برای آنژیو تو را به خدا تو هم بیا! آنژیو یعنی چه؟ چطور بیایم؟ من چه می دانم تو زیست خوانده ای. با نگهبانی صحبت کردم و تماس گرفتند با قسمت آنژیو که راست می گوییم و … خلاصه ما هم رفتیم پشت در آنژیو و به جمع منتظران پیوستیم.
همه نگران و مضطرب. من سکوت کرده بودم و خواهرم بغض. یک ساعتی گذشته بود. همراهان با هم صحبت می کردند. همه سعی داشتند با یافتن وجوه مشترک و… خود را تسکین دهند. از بین صحبت ها می شد چیزهایی فهمید. این مبهم بودن و بی اطلاعی از اینکه پشت این درهای بسته چه اقدامی برای عزیزان ما انجام می شود همه را سردرگم و کلافه کرده بود. اینترنت نداشتم. سعی کردم فقط صبور باشم.
بعدها از سرچ و سوال از این و آن اطلاعات دست و پا شکسته ای به دست آوردم که، آنژیوگرافی نوعی عکسبرداری برای تشخیص بیماری هایی مثل انسداد - بسته شدن- رگ و نا هنجاری های قلبی است. از کشاله ران و گاهی از مچ دست و توسط یک لوله باریک که کاتتر گفته می شود،انجام می شودو از نتیجه آن وضعیت بیمار مشخص. در واقع لوله وارد و بعد از رسیدن به محل مورد نظر، رنگ مخصوصی تزریق می شود.که محل های رنگی با دستگاه های مخصوصی که همان اشعه ایکس است، روی فیلم ظاهر و قابل بررسی است. در واقع عکسبرداری از جوانب مختلف قلب و عروق مد نظر و یک روش تشخیصی است نه درمانی. و گاهی هم به تشخیص متخصص بالن زده می شود-لوله فلزی باریک که در محل انسداد، با باد شدن خود با میزان فشارتحت کنترل و تشخیص پزشک متخصص، رسوبات جدار رگ را کنار می زند. گاهی هم فنر گذاشته می شود که رگ باز شده مجدد بسته نشود، و اگر موثر نبود، منجر به عمل جراحی.
کم کم صبرم رو به اتمام بود. دست به دامن گوشی شدم و از یکی از پرستاران شهرستان، از زمان آنژیوگرافی سوال کردم، گفتند حداکثر یکی دو ساعت. چند ساعت گذشته بود. هیچ کس پاسخی به ما نمی داد. چندین بار توسط برخی نگهبانی ها، به ما تندی شد و بی احترامی. کم کم سکوت من تبدیل به بغض شد و بغض خواهرم اشک. زار زار گریه می کرد. من هم خواهر بزرگ و سنگ صبور. دلداری فایده ای نداشت. به نگهبان التماس می کرد که یک لحظه برود از دور نگاه کند وبرگردد و عکس العملی نشان نمی داد. گاهی حس می کردم از رنجش ما لذت می برد. با بقیه رفتار کمی مناسب تر بود. شاید مشکل از چادری بودن ما بود و بی رنگ و لعابی ها؛ قضاوتی که نفس بر من تلقین می کرد.
قدرت آرام کردن خواهرم را نداشتم. یکی از حضار که مرد متشخص و محترم و میانسالی بود به زبان آمد و گفت دخترم گریه می کنی؟ چرا؟ چیزی نمی شود. از صبح اینجا 65 آنژیو انجام شده است، همه متخصصند و از بهترینها. در مورد قلب، ایران در خاورمیانه حرف اول را می زند. فلان مخترع و پژشک از فلان کشور خارجی، آمد اینجا عمل کرد و با سلامت برگشت. همه جمع به ایشان گوش می دادیم و آرام می شدیم. مرد جوانی توضیح داد که زود زود سر می زند و همه خانواده اش ارثی این مشکل را دارند و نگران نباشد. خانم جوانی که کنار من نشسته بود و خیال می کرد خواهرم دختر من است توضیح داد همسرش 45 ساله است و سر کار بوده است. این بیماری شایع شده و نگران نباشیم. دیگری گفت ما هم از شهرستانیم. همه زمان می گذراندیم.
آقایی که اولین اقدام را برای ایجاد این گرمی در جمع انجام داد، وقتی به او گفتند خواهرش نیاز به همراه ندارد، بدون هیچ اصرار ی حتی برای دیدن بیمار عزیزش، با احترام کامل خداحافظی کرد و رفت. زودتر از ما پشت درب بخش آنژیو منتظر بود ولی هرگز گلایه نکرد و حرف تلخی نزد. چقدر زیبا بین احترام و قانونموندی و مدارا و خوشرفتاری و اهمیت دادن به دیگران، تعادل برقرار کرده بود. درست برعکس همه ما که از هم توقع نا به جا داشتیم. ما نیاز به درک و گاهی نادید گرفتن قانون برای دل خود داشتیم و گروهی برای قانونمندی مشکل بی احترامی و عدم مدارا. گروهی برای نظم و دقت در کار، نگران گذاشتن خانواده ها و … همه ما نیاز به اصلاح داشتیم. خدا را شکر که خواهر وبرادریم و درک می کنیم بی عیب فقط خداست و اولیایش. برای ما گذشت از خطاهای یکدیگر، کار سختی نیست. ما سروری داریم به نام امام حسن علیه السلام، با لقب کریم اهل بیت. و باور داریم، بخشش کار بزرگان است و بس!
نوشته شده توسط: مدیر وبلاگ 17 اردیبهشت 1396
فرم در حال بارگذاری ...