سكانس سي وشش: کلید اسرار!
چند ماه اول بعد از عمل جراحي، مادر استراحت مطلق بود و بيشتر زمانم توي آشپزخانه مي گذشت. بزرگترين اشكال اين قضيه اين بود كه مادر تنها مي شد و از تنهايي در جهت فكر به نيمه خالي ليوان و غمگيني خودش استفاده مي كرد. با توجه به اينكه حضور دائمي شخص ديگري را نداشتيم، صندلي راحتي را به آشپزخانه منتقل كردم و مادر را مجبور مي كردم كنارم باشد. يكي دو روزي كه براي تدريس مجبور بودم از خانه بيرون بروم به شخص جايگزين سفارش مي كردم كه هيچ كاري در منزل انجام ندهد و فقط كنار مادر بماند.
اولين روزي بود كه مادر از تخت به صندلي راحتي آشپزخانه مهاجرت كرده بود. همين طور كه دستكش را دستم مي كردم، در پاسخ مادر که چرا راحتش نمی گذارم، براي مزاح گفتم: «شما باید تشويق كنيد تا من ظرف ها را بشويم. ملت برای توپ بازی تشویق میلیونی می شوند». با دومین فشار دست، دستکش آشپزخانه مادر، به دو نیم دستکش نا مساوی تقسیم شد و سکوت آشپزخانه با صدای خنده من و مادر شکسته شد. مادر به زحمت و با صدای بی رمقش، گفت: «مادرجان مگر نمی بینی اندازه دستت نیست؟» برای تغییر روحیه مادر به شوخی گفتم:« اولا کارگری مجانی بدون دستکش جزء اخلاق ما نیست؛ دوما غصه نخورید فعلا که دستکش نیاز ندارید خودم به بابا می گویم یکی بهترش را برایتان بخرد.»
لبخند روی لب های مادر خشک شد. «دیدی مادر چه کمکی کردم به کار و پیشرفت هایت؟!!». خندیدم و گفتم: مادر کسی نداند خیال می کند دکتر جراحم یا نماینده مجلس بودم و در حال از دست دادن کارم هستم. پیشرفت کدام است. هزار سال است همانی که بوده ام هستم، نه کاری نه تحصیل خاصی نه خانه و کاشانه ای هیچ. این چند ماهی که شما استراحتید که حداقل بهانه دارم. همه عمرم هدر بوده. این ها که وظیفه ام است.
در حالی که ظرف ها را بدون دستکش می شستم برای مادر سخنرانی می کردم. «و اما جواب اینکه چطور شد، که ناگهانی این طور شد؟ مادر تقصیر خودتان است درخت توت بیچاره حیاط با این ابهت و زیبایی چه کار به شما داشت که فتوا دادید بریده شود؟ روزی بیست و پنج نوبت باید حیاط را جارو می زدید و روزی سه نوبت همسایه گله و گله گذاری که شاخه هایش حیاط بی باغچه شان را مصفا کرده و پر از برگ. سرما زده بود، مجسمه اش هم قشنگ بود. نتیجه دشمنی با درخت بی زبان همین است دیگر!
اصلا به قول بعضی ها، دختر مثل آینه دق روبرویت چرا سکته نکنی؟!! وای مادر خودش است ببین. من بیچاره این هود را دو روز پیش با کلی زحمت و… تمیز کردم. با این که همه شاکی اند از کم روغنی غذا و غالبا از روغن زیتون و کنجد استفاده کرده ام ببیند چه چسبی دارد؟ باز هم اینکه 50 سال این روغن ها را خورده اید و زنده اید باید خدا را شکر کنید سکته که سهل است. به قول برخی ها، کربلای هوایی رفتید چشمتان کردند. به چشم های من نگاه کنید، جان من ته دلتان از اینکه این همه سال کل کارهای منزل را تک و تنها انجام می دادید و ما را خان زاده پرورش داده بودید ناراضی نبودید؟»؛ مادر لبخند تلخی زد. ادامه دادم، «همین است! ناشکری کردید خدا توفیق خدمت به حجت الاسلامی چون من و خواهر برادرهایم را از شما گرفت! این قانون است که مادر مخصوصا اگر سیده باشد باید کل کارهای منزل را بی منت و نا رضایتی انجام دهد». مادر خندید و گفت: «بیا برو حوصله ندارم.»
شیر آب را بستم و نشستم روبروی مادر. مادر ! این ها که گفتم همه شوخی بود. دنیا دار عمل و عکس العمل است درست. کسی منکر اثر رفتار در چون و چرای زندگی نیست. ولی مادر گذشته از علت های پزشکی، علت حادثه ها و وقایع زندگی و ربط و رجوع دادنش کار معصوم است و اولیای الهی. ما را به کلید اسرار چه کار. این حرف های عامه و علت گفتن ها و آسمان ریسمان بافتن ها، همه بدون علم است و گناه. ما در هر موقعیتی وظیفه داریم همان کاری را انجام بدهیم که خدا گفته است. شما بیمارید باید شکر کنید و استغفار و تلاش کنید برای برگشتن سلامتی. من دختر شما هستم و وظیفه دارم از شما مراقبت کنم و در حد توان تلاش کنم برای بهبودی شما و استغفار و دعا . این ها که معادلات سختی نیست، این وظیفه است و آن اسرار الهی. این در حد ما و آن در شان اولیای الهی.
نوشته شده وسط: مدیر وبلاگ 19 بهمن 1396
فرم در حال بارگذاری ...