قلب های صبور!

  • خانه
  • تماس
  • « سکانس چهل و شش: من نمی‌آرم بغیر از اشک های ارغوانی!
  • سكانس چهل و چهار: آخر مرا به حرف مردم چه حاجت است! »

سكانس چهل و پنج: چرا که سنگ صبور است و محرم راز است!

ارسال شده در 12ام فروردین, 1397 توسط hekmat در شکرانه ها

چند روز بود آشفته بودم. مي رفتم نزديك مادر، به بهانه اي ارتباط مي گرفتم ولي بازهم وجدانم قبول نمي كرد. حرف هايي روي دلم سنگيني مي كرد. دلم مي خواست از سير تا پيازش را براي مادر بگويم ولي نمي شد.  اوايل بيماري مادر بود و خيلي ها سفارش كرده بودند، فشار روحي براي مادر خوب نيست. بايد غم و مشكلات را پنهان كنيم و تظاهر به شادي توي خانه هميشگي باشد. مگر مي شد؟ صميمي ترين دوستم مادر بود. گفتن برخي نگراني ها براي مادر، آرامم مي كرد. كمكم مي كرد.

بعد از بيماري مادر فشار روحي من از مادر بالاتر بود، به تعبيري سنگ صبورم را از دست داده بودم و حساس تر شده بودم. غالبا انسان درون گرايي بودم و مشكلات را پيش خودم حل مي كردم. عادت نداشتم از ريز و درشت هر چه مي ديدم و مي شنيدم، شكايت ببرم پيش مادر ولي بود حرف هايي كه با او در ميان مي گذاشتم و كلامش مثل آب روي آتش، آرامم مي كرد. علت اينكه يا حرفي پيش كسي نمي زدم يا اينكه اگر مي گفتم فقط به مادر، حسن نيت و امانتداريش بود. هيچ وقت توي راه حل هايش جايي به جز راه خانه خدا را نشان نمي داد و تغيير رفتاري از اعتراف خطاي خودم و يا ديگري در رفتارش ديده نمي شد. حرفي كه گفته مي شد  دنباله دار نمي شد هيچ، براي هميشه خاتمه پيدا مي كرد و همانجا دفن مي شد.  اين درد دل ها دو طرفه بود. حتي مادر از مشكلات و دلگير بودن هايش برايم مي گفت. با هم حلاجي مي كرديم تا حل مي شد. كسي از تذكر« غيبت نكن» بدش نمي آمد. هر دو مراقب هم بوديم.

نمي دانستم بگويم يا نه. سعي كردم ذكر بگويم. قدم بزنم. نماز بخوانم. به كاري خودم را سرگرم كنم، ولي آرام نمي شدم. تا اينكه از خدا خواسته، خود مادر سوال كرد و دل زدم به دريا:  «مامان مي دانم استرس براي شما خوب نيست. ولي شما كه آدم ضعيفي نيستي. يك چيزي مي گويم، شما را به خدا نظرت نسبت به شخص خاصي نرود.  مي دانم مهم نيست ولي نمي شود نگويم. شما كه مي دانيد من اصلا روي گوشي تلگرام ندارم. تا حالا هم بسته نخريده ام.  اصلا عضو گروه و كانال خاصي نيستم. اصلا شماره تلگرامم را به هر كسي نداده ام. اصلا شماره تلگرامم كه همان شماره شماست كه هديه دادينش به من. اصلا من چند ماه بيشتر نيست عضو تلگرامم، آن هم به خاطر ضرورت كاري و تحصيلي. تلگرام روي لپ تاپ نصب است.  هر وقت لپ تاپ روشن است اتصال دارم به اينترنت و تلگرام هم براي خودش باز است. صدايش را هم قطع كرده ام.  يا مشغول كارهاي پروهشي شخصي هستم يا كارهاي پشتيباني سامانه و يا مشغول وبلاگ هايم. حتي عادت ندارم توي اينترنت پرسه بزنم. چند شب قبل يكي از دوستانم ظاهرا چندتا  پيام داده بود و چون و چراي تحقيقش را سوال كرده بود، متوجه نشده بودم و زمان ارسال تحقيق تمام شده. برايم پيام داده و هرچه به دهانش رسيده گفته است. متوجهم عصباني بوده و براي نمره تحقيقش ناراحت است ولي مامان «من تا نيمه هاي شب توي تلگرام سرم گرم است؟ گرم چه؟ من حتي سوالات پزشكي و… را كه از دكترتان مي پرسم متنشان را براي شما مي خوانم.  مامان نگهبان ما از خطا، مادر و پدر و متوجه نشدن ديگران است يا اعتقاداتمان؟ مامان همه اين طور قضاوت مي كنند؟  اگر يكي استفاده نادرست داشت، بقيه هم مبتلا هستند؟ ». مادرم با بغض خنديد و گفت: «دخترم. براي مسئله به اين كوچكي اين قدر پريشاني؟ آن بنده خدا عصباني بوده و حرفي زده است. اصلا تعمدا گفته. مگر تو قرار است به او جواب بدهي؟ شاهد و داور خداي عادل است و آگاه. خودت را اذيت نكن. درست است در هر مسئله اي سفارش دين اين است كه تا هفتاد تعبير مثبت. خودت رعايت كردي؟ از كجا معلوم كه منظور بدي داشته؟ شايد خواسته مزاح كند و شصت و نه تاي مثبت ديگر كه چيزي به ذهن من نمي رسد خودت پيدايش كن». حرف هايمان كه تمام شد. اثري از آن آشفتگي و ناراحتي از حرف دوستم نبود. خدايا شكر براي بزرگترهايي كه هستند و ما را راهنمايي مي كنند به محبت ها و راه تو!

قضاوت ممنوع

نوشته شده توسط: مدیر وبلاگ 12 فروردین 1397

امانتداري بد بيني رازداري رضايت خدا قضاوت نادرست هفتاد تعبير مثبت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

قلب های صبور!

تقدیم به همه بیماران قلبی، آنهایی که نارسایی جسم صنوبری قفسه سینه هاشان هرگز قلب های آسمانیشان را بیمار نکرد.

موضوعات

  • همه
  • این نیز بگذرد!
  • با هم بودن زيباست
  • شکرانه ها
  • گاهنامه

گرت جان در قدم ریزم هنوزت عذر می‌خواهم

که از من خدمتی ناید چنان لایق که بپسندی

آخرین مطالب

  • سکانس هشتاد و چهار: آهسته‌تر! آرام‌تر! این بازیِ جان است!
  • سكانس هشتادو سه: من چه شایسته آنم که تو را خوانم و دانم!
  • سكانس هشتادو یک: دل ما خیلی از این بی خبری سوخته است!
  • سکانس هشتاد: همای عرش کجا و کبوتر چاهی!
  • سكانس هفتاد و نه: آی آدم ها چه می کنید؟!
  • سكانس هفتاد و هشت: پُر میشود فضای دل از عطر عاشقی!
  • سكانس هفتاد و هفت: می‌روم وز سر حسرت به قفا می‌نگرم!
  • سكانس هفتاد و شش: مهر سکوت با دل بی آرزو خوش است!
  • سكانس هفتاد و پنج: زبانم در دهان باز بسته ست!
  • سكانس هفتاد و چهار: سال خرم فال نیکو مال وافر حال خوش!
  • سكانس هفتاد و سه: شنبه های بی پناهی؛ جمعه های بی قراری!
  • سكانس هفتاد و دو : در حقیقت چون بدیم زو خیالی هم نبود!
  • سكانس هفتاد و یک:از همه دست کشیدم که تو باشی همه ام!
  • سكانس هفتاد: آفتابی که بوی گندم داشت!!
  • سكانس شصت و نه: در همین جاده های ناهموار، عاشقی را خدا به ما بخشید!!

پیوند ها

  • شعر بلاگ
  • گهر عمر

جستجو

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان • تماس