قلب های صبور!

  • خانه
  • تماس
  • « سکانس شانزدهم: ﺁﻥ ﻋﺸٖﻖ ﮐـﻪ ﺩﺭ پـردﻩ بـمـاند ﺑـﻪ ﭼـﻪ ﺍﺭﺯﺩ؟
  • سکانس چهاردهم: به نگاهت بیاموز... »

سکانس پانزدهم: به جز بی پناهی، پناهی ندارد!!!

ارسال شده در 16ام تیر, 1396 توسط hekmat در این نیز بگذرد!

اتفاقات روز های قبل، محیط بیمارستان و برخوردها ی تلخ ریز و درشت ، بی سکنه بودن اتاق ، عدم توانایی در حرکت، دردهای عجیب وآینده ای مبهم و… همه حقیقت هایی بود که جلوی چشم مادر رژه می رفت و با این رنجش، حفظ روحیه کار ساده ای نبود. مانع اصلی اینجا بود که خودم هم روحیه درستی نداشتم هیچ، شخصیتم آرام و بی صدا بود و خوش زبانی نمی دانستم. خیلی از رفتارها را در محیط عمومی دور از وقار و خارج از ادب می دیدم و این کمک به مادر را مشکلتر می کرد. شناختی که مادر از من داشت هم تصاعدی مشکلات را افزایش می داد. جایی که برخلاف اخلاقم، به خاطر مادر، تظاهر به کاری داشتم سریع متوجه میشد و الحمدلله دروغ هم بلد نبودم. اما نشستن و دست روی دست گذاشتن که این ده روز بگذرد و برگردیم منزل و همه چیز کم کم روال عادی پیدا کند، راه حل ناجوانمردانه ای به نظر می رسید و غیر قابل تحمل.

اذان ظهر بود. نماز خانه، چند قدم بیشتر با ما فاصله نداشت. وجدانم قبول نمی کرد و وضعیت مادر اجازه نمی داد او را تنها بگذارم. مثل روز قبل سجاده را در تنها فضای خالی ، درست مرکز اتاق و روبروی در پهن و نماز دست و پا شکسته ای خواندم. لب هایم ذکر می گفت و توجهم جای دیگری بود. کم کم لب هایم هم از ذکر ساقط شد و سکوتی معنا دار حکمفرما و فقط به راه حل ها فکر می کردم. مادر با دیدن نماز خواندن هم رنجید و این بار صدای آه و ناله اش بلند شد.

نگاهش کردم و گفتم: «مادر نوحه سرایی را دوست دارید؟ از همه چیز استفاده کنید برای اذیت کردن خودتان و به دنبالش ما» . از کلامم خجالت کشیدم. بوی درک و مهربانی نمی داد هرچند اشتباه و در واقع ،راه حل کشف شده بود. مادر خوشحال باش دخترت، حاصل جوانی و عمرت نماز می خواند. نه آه و ناله کنید که ما هم پشیمان شویم. چه کسی گفته شما نماز نخوانید؟ یا فقط وقتی سالمید نماز صحیح است؟ در هر شرایطی نماز خواندن با همان شرایط. نمازتان را خوابیده بخوانید حالا خودتان این شکلی دوست ندارید می شود دین دل نه دین خدا. یک تعویض لباس خون آلود می خواهد و یک وضو روی تخت که با یک لیوان آب و ظرف حل می شود. مادر حقیقت ها را می دید اما فقط تلخی ها را. راه حل رهایی از غم ها در هر شرایطی، این نبود که همه چیز مطابق خواسته ما باشد، راهش این بود ببینیم اما هر دو را، حقیقت های تلخ و شیرین، دوش به دوش هم. خدا کجا نیست؟ پس همه جا شیرینی هست!

 

نوشته شده توسط: مدیر وبلاگ 16 تیر 1396

بی پناهی بیماری تلخ و شیرین حقیقت خدا دل شکسته رنج فقط خدا


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

قلب های صبور!

تقدیم به همه بیماران قلبی، آنهایی که نارسایی جسم صنوبری قفسه سینه هاشان هرگز قلب های آسمانیشان را بیمار نکرد.

موضوعات

  • همه
  • این نیز بگذرد!
  • با هم بودن زيباست
  • شکرانه ها
  • گاهنامه

گرت جان در قدم ریزم هنوزت عذر می‌خواهم

که از من خدمتی ناید چنان لایق که بپسندی

آخرین مطالب

  • سکانس هشتاد و چهار: آهسته‌تر! آرام‌تر! این بازیِ جان است!
  • سكانس هشتادو سه: من چه شایسته آنم که تو را خوانم و دانم!
  • سكانس هشتادو یک: دل ما خیلی از این بی خبری سوخته است!
  • سکانس هشتاد: همای عرش کجا و کبوتر چاهی!
  • سكانس هفتاد و نه: آی آدم ها چه می کنید؟!
  • سكانس هفتاد و هشت: پُر میشود فضای دل از عطر عاشقی!
  • سكانس هفتاد و هفت: می‌روم وز سر حسرت به قفا می‌نگرم!
  • سكانس هفتاد و شش: مهر سکوت با دل بی آرزو خوش است!
  • سكانس هفتاد و پنج: زبانم در دهان باز بسته ست!
  • سكانس هفتاد و چهار: سال خرم فال نیکو مال وافر حال خوش!
  • سكانس هفتاد و سه: شنبه های بی پناهی؛ جمعه های بی قراری!
  • سكانس هفتاد و دو : در حقیقت چون بدیم زو خیالی هم نبود!
  • سكانس هفتاد و یک:از همه دست کشیدم که تو باشی همه ام!
  • سكانس هفتاد: آفتابی که بوی گندم داشت!!
  • سكانس شصت و نه: در همین جاده های ناهموار، عاشقی را خدا به ما بخشید!!

پیوند ها

  • شعر بلاگ
  • گهر عمر

جستجو

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان • تماس