در اینکه لحظه های زندگی همه فرصت است و بد و خوبش را می شود تبدیل کرد به ذخیره ای پیش خدا، شکی نیست ولی این کار هنر می خواهد و مرد کهن. بیماری مادر هم برای خیلی ها فرصتی ناب بود از جمله خود مادر.
وقتی مادر از icu آمد بخش، یکی از استعدادهای نهفته اش به شدت شکوفا شده بود. استعدادی که تا آن روز از وجودش در مادر بی خبر بودیم. روضه خوان شده بود. روضه می خواند آن هم چه روضه هایی. قبل از آن با اینکه همه ثانیه های عمرم را کنارش گذرانده بودم، چنین احوالاتی از مادر ندیده بودم. حیف که چشم هایم یاری نمی کرد و مجلسش گرم نمی شد. گاهی دستش می انداختم و روضه خواندنش را وسیله ای می کردم بر علیه خودش. البته به خیلی روضه هایش اعتقاد داشتم و حقیقت بودنش را پنهان می کردم، این فقط به خاطر حفظ آرامش مادر بود. نوعی دلداری به شیوه کتمان حق. همان عیّاری و توهم صواب بودن.
همه آنها که مادر را می شناسند می دانند مادر کربلایی است. عاشق امام حسین علیه السلام. از آنهایی که اسم کربلا دلش را تکان می دهد وحقیقتا نوای «حسین آرام جانم» دلش را آرام می کند. ولی اولین روضه ای که روی تخت شفاخانه خواند، روضه مادر بود.
به شدت دلگیر بود به ویژه از کسی که تشویقش کرده بود به عمل جراحی. از دوستی خاله خرسه دخترش که می شد گفت، دیگر به وفاداری و محبتش اعتقادی نداشت و دل از او بریده بود. از حضوری که بیشتر رنجش می داد. همه شرایط برای یک روضه خوب فراهم بود. دل بریدن از دنیا و خلقش حتی بچه؛ درمانده و سراپا نیاز یعنی همان اضطرار و از همه مهمتر دلی شکسته و مضاعف بر همه، نشسته در بستر بیماری.
خیلی اصرار کردم؛ تا بالاخره به حرف آمد. نگاهم نکرد. در حالی که بغض کرده بود و اشکش سرازیر شد گفت: «ناراحت نباشم؟!!! همه بچه هایم را در خانه زایمان کردم که دست نامحرم به من نخورد. برای یک درد ساده آوردیدم اینجا. زیر دست نامحرم آنژیو شدم. بدنم برش خورد. عمل شدم. حالا هم که پرستار و خدمه محرمند و آن یکی فشار می گیرد و این یکی ملحفه عوض می کند. مگر می توانم اعتراضی کنم. چقدر گفتم بگذارید توی خانه خودم بمیرم ». از روضه حیای مادر گریه نکردم ولی حق با مادر بود. شرایط اضطراروضرورت ایجاد شده بود و تا حد زیادی اشکال شرعی نداشت ولی برای مادری که من می شناختم، پذیرشش ساده نبود.
خیلی از خودداری ها و رفتارها را از مادر آموخته بودیم. با حیا بودن ما اعم از دختر و پسر برای مادر، مثل خیلی از مادرهای ایرانی، خیلی مهم بود. هیچ وقت ندیدیم جلوی ما لباس کوتاه و تنگ و با دوخت و رنگ و طرح جیغ بپوشد. با اینکه اختلاف نظرش با بابا کم نبود همیشه از اینکه در عمرش نانوایی نرفته و خرید خانه به عهده باباست و تعداد روزهایی که از خانه بیرون می رود انگشت شمار است، احساس رضایت کاملی دارد. در آموزش حیا با بابا تفاهم کامل داشتند. تا برایمان رفتارشود و باور، اجازه دیدن هر سریال و برنامه کودک و انیمیشنی نداشتیم. اجازه هر نوع پوشش و رفتار و شرکت در هر مراسم و دوست گرفتن از هر خانواده و قومی را نداشتیم. نگاه ما همه چیز را ندید. گوش های ما خیلی چیزها را نشنید. همیشه در عمل، خودشان مقدم بودند و الگو. اگر مراسم نمی رفتیم همه با هم نمی رفتیم. سریالی نمی دییدم با هم. قناعت از آنها بود و رسیدن به خواسته هایمان از ما. خلاصه اینکه ما طبق عقیده «کسی که حیا ندارد. از خدا هم حیا نمی کند» بزرگ شده بودیم و خودداری ها را از بچگی و خانواده آموزش دیده بودیم. اما به نظر می رسید بیشتر کارکنان بیمارستان بر اساس عقیده «علم حیا ندارد» مهارت آموخته بودند. لطف خدا این وسط به روضه خوان ما این بود که پزشکی که رزق ما شده بود، انسان با حیا و وارسته ای بود. متانتی که به ما آرامش می داد. همین باعث شد مادر بتواند برخی شرایط را تحمل کند.
روضه ی روضه خوان دقیق بود وجای گریه داشت. کیست که نداند، حیا که بمیرد دختران کشور اسلامی تلاش می کنند برای برپایی چهارشنبه های سفید، حیا که مرد بچه ها توی مهد ها با تنهایی دست و پنجه نرم می کنند و خانه سالمندان پر می شود از آه و ناله های سرد و نمی ترسیم. حیا که کم شد ترازوها کم وزن می کنند وبیشتر می ستانند و بتوانند مال بچه یتیم را هم می خورند و نمی ترسیم از ویل للمطففین. حیا نباشد بیماران روی تخت شفاخانه، آرزوی مرگ می کنند به جای امید داشتن به سلامتی. حیا که کشته شد نسل جدید به نماز می خندد و روز عاشورا به پایکوبی و موسیقی افتخار می کند. چشم به ناموس و زندگی دیگران داشتن مد می شود و همه می جنگند برای پول. سگ ها شناسنامه می گیرند و کنار آدم ها توی تخت های چند میلیونی استراحت می کنند و بچه های کار کنار خیابان ها یخ می زنند. حیا که رفت، شکم گرسنه رضا شاه را با ولایت فقیه مقایسه می کند. حیا که رفت جوان هایمان 30 -40 ساله می شوند و بیکار، شب و روز می شمارند تا عمرشان تمام شود و بی تفاوتیم. حیا که نباشد مسئولینمان به تنها چیزی که فکر نمی کنند رضایت خداست. دل شکستن عادتمان می شود. حیا برود قدم زدن زنان و دختران بی حجابمان جلوی چشم مادر و پدر شهدا در خیابان ها، طعنه می زند به گریه مادرمان، سیده نساء عالمین برای تابوتی که حجم بدنش را مشخص می کند و غیرت نمی کنیم. حیا برود برای تعطیلی فاطمیه یاد افسرده نشدن می افتیم. حیا برود اعتقاد به خدا و معاد از جامعه می رود. آن وقت است که نا فرمانی خدا ساده می شود. ساده به رنگ غفلت. روضه خوان روضه بخوان که حق با توست.
خدایا شکر برای وجود انسان های باحیا و گره گشا در جامعه، آنهایی که به ارزش حیا ایمان دارند و رفتارهایشان فریاد می زند «خدا می بیند»!
نوشته شده توسط: مدیر وبلاگ/ 7 بهمن 1397