اتفاقات دوران درمان مادر و برخورد با انسان های مختلف، بحران ذهنی چندین ساله ام را تشدید کرده بود. به ویژه بعد از آشنایی با شخصیتی مثل پزشک مادر. خیلی پیش می آمد بعد از برخوردی از خودم سوال کنم: «چه می شود که شخصی با 24 ساعت زمان در شبانه روز می شود… بیشتر »
کلید واژه: "خدا"
وقتی با موافقت پزشک مادر، حضور مادر در بخش جراحی را، یک روز تمدید کردم، فکر و ذهنم تا حدود زیادی به هم ریخت. شب آخر نشستم سرتخت و مثل فرشته نکیر و منکر خودم را بازجویی کردم. مرور ثانیه هایی که گذشته بود، شب اول قبری رقم زد. آن شب هر طور حساب می کردی،… بیشتر »
اولين جلسه عمومي كه بعد از عمل جراحي و بيماري مادر شركت كرديم، نماز جماعت مسجد هزار ساله شهرمان بود. حسابي دلمان تنگ شده بود. پايم را كه از درب مسجد گذاشتم داخل، تازه يادم افتاد مادر نمي تواند روي زمين بنشيند و صندلي هاي مسجد همه شخصي است و متعلق به… بیشتر »
ازبيمارستان تا منزل تقريبا 150 كيلومتر فاصله داشتيم. سرعت ماشين به دليل رعايت حال مادر از حد معمول كمتر و ظاهرا آرامشي نسبي بر همه حاكم شده بود. مشخص بود مادر حال درستي ندارد. احوالات من هم تعريفي نداشت. بازگشت براي هر دوي ما به معناي روبرو شدن با… بیشتر »
روز آخر فرا رسيد. مادر آشفته تر از روزهاي قبل بود. از صبح همه اعضاي خانواده چند بار تماس گرفته بودند. برادر جان سوم که تماس گرفتند خواهش کردم گوشی را به دختر نازنیش فاطمه خانم، هووی بنده در عشق مادر بدهد و گفتگويي با مادر داشته باشند. دلبری های مادر و… بیشتر »