به جای لمس آرامش در اتاق خودم، تمام شب را با نگرانی گذراندم. شاید کسی نفهمید پشت درب اتاق عمل و خداحافظی از مادر، بر ما چگونه گذشت ولی، ما هم تازه می فهمیدیم دور ی و نگرانی چه طعمی دارد.
کمتر از 24 ساعت برگشتم بیمارستان. کم کم بوی مرخص شدن به مشام می رسید و مادر باید راه رفتن های بیشتر و دل کندن از تخت را تمرین می کرد. لازم بود تلاش برای برگشتن سلامتی را جدی می گرفت. این اهداف را با انگیزه های مختلفی تقویت می کردم.
در همین گیر و دارها بود که با مادر «یاشین» آشنا شدیم. مادری جوان و پر انرژی.
شبی که آمد اتاقمان، برایش از غافلگیر شدن از بیماری مادر گفتم و بی سابقه بودن بیماری قلبیش. از ساکت نشدن یک درد سینه به ظاهر ساده، که در فاصله یک روز، از بیمارستان شهر، راهیمان کرد بیمارستان شهرستان و رسیدیم بیمارستان تخصصی قلب استان. از یک تقاضای کنترل فشار خون که، آزمایش سکته قلبی را لازم و تایید کرد. آنژیویی که طی چند روز ما را راضی به خداحافظی و راهی اتاق عمل جراحی شدن مادر کرد. از مادری که تمام عمر تکیه گاه ما بود و حالا برای برداشتن یک قرص از بالای سرش و چند قدم راه رفتن احساس ناتوانی می کند.
او هم از بیماری قلبی کودک 4 ماهه اش برایمان صحبت کرد. از اینکه از دوماهگی متوجه ضربان قلب کودکش از روی لباس می شده است. از نزدیکی راه و تحمل نداشتن دوری فرزندش، از عمل های جراحی انجام شده و عمل هایی که کودکش هنوز در انتظار آن است. از کودک 5 ساله اولش که توی خانه تنهاست و تنهایی خودش در بیمارستان. از محرومیت ملاقات فرزندش شکایت کرد و از گذران زندگی در بیمارستان برای شیری که بدون در آغوش کشیدن دلبندش به او می دهد.
اولین مهمانی سه نفره سال جدید به خیر و خوبی گذشت. بعد از رفتن مادر یاشین، منبر رفتنم برای مادر دیدنی بود. از او خواستم به جای شکایت و توقف در بیماری خودش، به بیماری و رنج کودک 4 ماهه فکر کند. از او خواهش کردم به جای دیدن محدودیت های ایجاد شده، رد پای خدا را در نعمت هایی که در خدمتش بوده پیدا کند. کمترینش تیم جراحی که فرض کنیم حداقل 10 نفر باشند و هر کدام 10 سال تلاش و تحصیل و تجربه، صد سال تجربه به کمکش آمده، سال ها زحمت و مدیریت و ایجاد این امکانات، هزینه ای که هست برای خرج شدن و برگشتن سلامتی، پزشک مومن و متعهدی که تعطیلات هم به جای بودن کنار عزیزانش و مسافرت و …، حاضر است و بعد از عمل جراحی هر روز پیگیر سلامتی بیمارش، به این فکر کند که اینجا دنیاست و زندگی دنیا فراز و نشیب دارد یک روز مادر است و تلاش می کند برای کودکش و یک روز همان کودک تلاش می کند برای سلامتی مادرش. و تمام شب بالای سر مادر، زمزمه می کردم؛ کاش همه ما می فهمیدیم برای خوبی های دنیا باید از برخی خوشی ها گذشت. برایت خوبی ها را آرزو می کنم خوبی هایی از جنس اعتماد به خدا در هر شرایطی.
نوشته شده توسط: مدیر وبلاگ 14 آذر 1396