چند ساعتی از بستری شدن مادر در اورژانس بیمارستان گذشته بود. یک ساعت نبود که با خواهرم جا به جا شده بودیم. بعد از اینکه نمازم را خواندم و برگشتم به سالن انتظار نگهبانی، هنوز روی صندلی فرود نیامده بودم، شماره خواهرم روی گوشی نقش بست و گفت مادر را بردند… بیشتر »
کلید واژه: "بیماران قلبی"
آمبولانس سواری تجربه جالبی نبود. حس می کردم بین زمین و آسمانیم. گهگاهی سنگ های کنار جاده ، برخورد می کرد با بدنه و شیشه مات آمبولانس. درون یک قوطی آهنی. با پرستار و مادری که دستگاه کنترل علایم حیاتی به او متصل است؛ نمی بینی کجایی و در چه حالی هستی و… بیشتر »
همه چیز از یک درد ساده شروع شد. دردی که بعد از نماز صبح تا ساعت 9 و ده صبح، مادر را زمین گیر کرد. رنگ صورت مادر رنگ عجیبی بود. زردی متمایل به سیاه. هیچ وقت چنین رنگ و صحنه ای ندیده بودم. هر چه از مادر سوال می کردم مشکلی دارند، درد دارند، می گفتند چیزی… بیشتر »