تا جایی که به یاد دارم و بر اساس حساب کتاب های شخصی، شهرمان خطهّ پزشک پروری است. بعضی شهرها عالم پرورند و برخی معلم پرور ولی تاریخ شهر ما پر است از پزشکان نخبه و قابل. اگر به جای چهل خانه، تا شعاع ده خانه را همسایه بدانیم هم، همسایه های پزشک پرور کم… بیشتر »
کلید واژه: "بیمار"
يكي از تجربه هاي خاص بيمارستان، روبرو شدن با احساساتي ناشناخته بود. اسم اولين حس نو ظهور را گذاشته بودم «بچگي هاي قلب». با اينكه جنسم از سكوت است، برخي اوقات توي بيمارستان دلم هوايي مي شد براي يك هم زبان. يكي كه مي شد حسابي با هم حرف بزنيم. يك نفر آشنا… بیشتر »
تقريبا يك ماه از عمل جراحي مادر گذشته بود. دومين باري بود كه راهي مطب پزشك بوديم. اين بار نه مثل قبل نگراني و استرسي نسبت به رفتار پزشك داشتيم، نه در يافتن مسير دچار سرگرداني شديم. كسي منتظرمان نبود. براي آدرس دهي به کسی دچار مشكل نشديم. تجربه قبلي… بیشتر »
فقط بیماری که 15 روز بیمارستان بوده می داند ترخیص چه خبر خوشایندی است و فقط همراهی مثل من می تواند آن قدر سنگدل باشد که برای تاخیر آن تلاش کند. از پزشک مادر، با شرمندگی بسیار درخواست کردم جهت احتیاط و اطمینان خاطر ما، یک روز دیگر اجازه دهند بیمارستان… بیشتر »
غذای همراه بیمار، مجدد مرغ بود. غذا را باز کردم. یک قاشق از برنج که خوردم پشیمان شدم. دست خورده شده بود ولی دوباره آن را مثل اول بستم. نمی توانستم مثل هر روز، برنج سفید را با سبزیجات بخورم. سبزیجات همراه غذا را دوست نداشتم. از هر چه خوردنی بود حالم… بیشتر »