بعد از گذشت بيش از يازده ماه، برگشتن از برخي تغييرات همچنان ممكن نبود. ليست غذاهاي ممنوعه، بلند نكردن چيزهاي سنگين، انجام ندادن كارهاي سخت، برخي داروها، اثر برش و بخيه هاي روي بدن، مراقبت بيشتر و… براي هميشه جزئي از زندگي مادر شد. تغييراتي هم بود كه مادر مبارزه با آنها را خيلي زود شروع كرد و موفق شد.
اولين تغييري كه مادر بعد از يكي دوماه آن را ريشه كن كرد، غذا خوردن روي تخت و دور از خانواده بود. قانون خانواده ما اين بود هر كس هر كجاي دنيا باشد؛ اگر توي منزل جنگ جهاني هم شده باشد، همه بايد سر يك سفره غذا مي خورديم. هيچكداممان بلد نبوديم مي شود تك خوري هم كرد. رهبر حزب مبارزه با تك خوري و حافظ محبت هاي جمع خانواده، قلبش دست و پايش را بسته بود. قلب جسمش اجازه آمدن سر سفره را نمي داد، قلب روحش اجازه ماندن روي تخت. به احترام و حمايت از قانون عشق، از همان ماه هاي اول، سفره را نزديك تخت مادر پهن مي كرديم و مثل هميشه با هم غذا مي خورديم. بازهم مادر راضي نبود. تفاوت ارتفاع رنجش مي داد. چند ماهي كه گذشت و حساسيت مادر به بوي غذا كمتر شد، توان مادر براي نشستن روي زمين و برخاستن همچنان صفر بود. اما همه مشكلات برگشتن به جمع خانواده را به جان و دل خريد. كمك مي كرديم، مادر با زحمت زياد، كنار ما روي زمين، مي نشست. برخاستن هايش تئاتر طنز خانواده بود. بيچاره مادر از شوخي هاي من و بابا چقدر حرص مي خورد. چقدر ياد محمد بن ابي بكر فيلم مختار مي كرديم.
يادم نيست چطور و كي مادر شد، همان مادر قبلي. روزگار با قانون مادر نساخت، پا درد، بابا را اجبارا از جمع جدا كرد و با فاصله يك ديوار، غذا مي خورديم. قبول نمي كند برويم كنارش. مي گوید از اينكه پايش را جلوي ما، سر سفره دراز كند، خجالت مي كشد. غذا را گذاشتم روي سفره ي بابا و برگشتم آشپزخانه. صداي خنده بابا شنيده شد. مثل هميشه از پشت ديوار براي هم پيام فرستاديم:
- بابا چرا مي خنديد؟
+ بابا جان بيمارستان است؟ نزديك يك سال گذشته تو و مادر خيلي توي نقش خودتان فرو رفته ايد. هر روز غذا بي آب و رنگتر و بي مزه تر از ديروز».
* شما كي بيمارستان رفته اي كه ببيني غذاها اين شكلي است؟ ماشاء الله 15- 16 سال از من بزرگتر و هر روز جوان تر از ديروز. یک قرص تا حالا خورده ای؟ نكند براي ملاقات كه هر روز گل به دست پشت شيشه اتاق بخش گريه مي كرديد، غذاها را ديده ايد؟
- می توانستم و نیامدم؟ سلامتی که به سن و سال نیست. ژن باید سالم باشدکه هست.
* بله ژنم سالم نبود که همه بچه هایمان را توی خانه زایمان کردم و یک قرص مسکن هم برایم نخریدی. ژنم سالم نبود که جز این دو سه سال یک بار دکتر نرفته ام. یادت رفته که مادرت پاشنه در خانه ما را کند. یادت هست برای رسیدن به من چه می کردی؟ حالا ژنم سالم نیست؟
+ حالا غصه نخور داریم شوخی می کنیم، ببین چه می کنیم برای روز مادر. قرار است همه بچه ها را دعوت کنیم. می خواهیم برايت جشن تولد يك سالگي بگيريم. بابا جان، چي هديه بگيريم براي مادر؟
- يك بليط رفت و برگشت آنژيو. مامان آنژيو را خيلي دوست داشت، يك ماه با من حرف نمي زد.
+ پس يادت باشد آقاي دكتر را هم دعوت كني.
- حتما. فقط دعوتنامه را كه ديدند، مطمئنم هر بيماري با فاميلي مادر كه نه، از شهر ما رو به سمت بيمارستان برود، آقاي دكتر مرخصي مي گيرند. خوب شد فاميلي ما و مامان مثل هم نيست. اشاره كردم به مادر و ادامه دادم، ولي نگران نباشيد، شما را كه برديم براي عمل قلب، من و مادر نمي آييم، نه اينكه فكر كنيد تلافي مي كنيما مي خواهيم لو نرود كه از يك خانواده ايم، تا پزشك مادر قبولتان كند. بابا كيك هم بخريم؟
+ جشن تولد؛ بدون كيك؟ حتما ميگيريم.
- چي بنويسيم روي كيك؟
+ «به قناد مي گويم دورش را با خامه بخيه بزند، وسطش يك قلب بزرگ و بنويسند، «قلبت ما را بيچاره كرد».
* نه بنويسن: «خدايا اين چه قلبي بود؟ »
- نه مي نويسيم : اين نيز بگذرد؛ باهم بودن زيباست، ولي دوام این فرصت، ناپيداست».
نوشته شده توسط: مدیر وبلاگ 9 اسفند 1396